تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیدهام
نمایش نسخه قابل چاپ
تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیدهام
میازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است
تو را در عين دوري دوست دارم
تو را با اين صبوري دوست دارم
گل نرگس، گل جاويد ايام
تو را صد سال دوري دوست دارم ...
مـن بـه خـود می گـویـم:
چـه کـسی بـاور کـرد
جـنگــل ِ جـان مــرا
آتـش ِ عـشق ِ تـو خـاکـستر کــرد؟
دلم تنگ است
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
ترا با غیر می بینم٬ صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم٬ باده خوردم٬ خون گریستم٬ کنجی افتادم
تحمل می رود٬ اما شب ِ غم سر نمی آید
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجب تر که من از وی دورم
دل هيچكس نمي سوزد براي حال غمناكم ‚
مگر سوزد همان شمعي كه مي سوزد سر خاكم
من بـه چـشمهـای بـیقـرار تـو قـول میدهـم
ریـشههـای مـا بـه آب
شاخـههـای مـا بـه آفـتاب مـیرسد
مـا دوبــاره سبـــز میشویـم.
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را