در جاده صبح
با دامن پر، باز مي گشتم - سبكبال -
سرشار از اميدواري !
مي رفتم و ديدمش باز،
در صبحگاه آفتابي :
نيلوفرستاني، سمن زاري، كه چون عشق،
تا چشم مي پيمود، آبي !
از لابه لاي شاخه ها از پشت نيزار
از دور، از دور ...
او همچنان تا جاودان سر مست، مغرور