نمـــــیـدانــــی ،
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!
نمایش نسخه قابل چاپ
نمـــــیـدانــــی ،
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!
بیشتر از هرکسی … خودت را دوست داشته باش!
جوری که هر کجا نشسته ای … هر جا که می روی ….
در هر کاری که میکنی … “خــــــــودت ” حضور داشته باشد ،
یــــک حضــــــــــور بـــی ماننـــد …
اما خالــــــی از تکبــــر ،حسادت ، ریــــــا …
باور کن تا عاشق خودت نباشی ….
عاشق هیچ کس نمیتوانی بشوی ….
و هیچ کس هم … عاشقت نمیشود !
شمع طرب بودی، مرا امشب چرا، از دیده نهانی؟
رفتی و از سودای تو، دارد دلم، داغی که ندانی
داشتم آسودگی در کوی تو
سوختم چون شمع و گل، بی روی تو
از خاطرم ای شادی محفل، نرفتی
از چشم تر رفتی ولی از دل نرفتی
از چشم تر رفتی ولی از دل نرفتی
گریم دور از رویت های های
لرزم چون گیسویت وای وای
مدهوشم از غم سر مستم بی می
میسوزم چون گل مینالم چون نی
هر کجا روم تویی در برابرم
آرزوی من بیا یک شب از برم
بس که عشقت در دل من فکند آتش ای پری
لاله روید از دل من چو به خاک من بگذری
بی تو ای گل در دل ما اثری نکند ساغری
گل ندارد بوی وفا تو بیا که ز گل بهتری
از تو باشد مستی من که مرا نوشین باده ای
وز تو باشد هستی من که به دل گرمی داده ای
تار مویت بسته مرا بگشا ز کرم پای من
خسته ام از خار جفا چو وفا نکنی وای من
چشم لطفی نه تو را نه مرا در دل طاقتی
بی وفایی صنما به وفاداران رحمتی
من اگر همچو مویت ز غمی بی قرارم
اگر از ابر چشمان همه شب ژاله بارم
همه این بی قراری ز عشق تو دارم
ز غمت می گریم به بختم خندانم
که بود از عشقت چه آتش بر جانم
من غرق گناهم، تو عذر گنــاهی
روز و شبم را، تو چو مهری تو چو ماهی
چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی
چون باده به جوشم، در جــوش و خروشم
من سر زلفت به دو عالم نفروشم
روزو شبم را، تو چو مهری تو چو ماهی
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست:-P
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هستhttp://www.njavan.com/forum/images/s...her%20(48).gif
مرا هزار امید است و هر هزار تویی[golrooz]
شروع شادی و پایان انتظار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
درین سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تارم تویی
زندگی در بردگی شرمندگی است
معنی آزاد بودن زندگـی است
ســر كه خـــم گردد به پای ديگران
بر تن مـردان بــود بــار گــران
بندة حق در جهـــان آزاده اســت
مســت وی ، فارغ زجام و باده است
( خلیل الله خلیلی )