امــیدوارم توىِ "زندگــــــــیت" جــزءِ اون دسته از اَفـــ ـــرادى باشی که :
اگه یکی از پُشت چشماتو گرفت ،
فقط یه نفر تو ذهـــنت بیاد ، نه چند نفر!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
امــیدوارم توىِ "زندگــــــــیت" جــزءِ اون دسته از اَفـــ ـــرادى باشی که :
اگه یکی از پُشت چشماتو گرفت ،
فقط یه نفر تو ذهـــنت بیاد ، نه چند نفر!!!
شکـــ نکـــــن !
آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه
گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !
قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !
برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود
آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه
بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے
بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! !!!
کودکی هایم را ببخش
من بزرگ نمی شوم
نه اینکه نخواهم بزرگ شوم
که در من بزرگی مفهومی است دست نیافتنی
دوست من کودکی هایم را بر من ببخش
دور گردنش شال پیچیدند و سرش کلاه گذاشتند و رفتند
کسی نفهمید همین محبت ها آدم برفی را آب کرد
منطقی حرف زدن با بعضی ها
حتی از پوشیدن دمپایی شصتی با جوراب هم سخت تره …
مردم اینجا چقدر مهربانند
دیدند کفش ندارم
برایم پاپوش درست کردند
- - - به روز رسانی شده - - -
تمام عکاس خانه های این شهر را به دنبال یک عکس قدی
شاید هم تمام رخ از عشق گشته ام
فتوشاپ بیداد می کند این روزها
- - - به روز رسانی شده - - -
صدای باران زیباترین ترانه خداست
که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند
نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم
- - - به روز رسانی شده - - -
روزگاری بیدی را شکستند
به نامردی تبر بر ریشه اش بستند
ولی افسوس همانهایی شکستند
که رورزی زیر سایه اش می نشستند
برایم دعا کن... اجابتش مهم نیست... نیاز من، به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی...!!!
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,از این همیشه ها که ندارند باورم ,حال مرا نپرس که هنجارها مرامجبور می کنند بگویم که بهترم...
آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می داردحالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،چه قدر دوســتت دارد !و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !
من دست کردم جیبم که مزدش را بدهم . دوقران و یک عباسی بیشتر نداشتم ،
پیرمرد خنده خشک چندش انگیزی کردو گفت :
- نمی خواد ، قابلی نداره . من خونتونو بلدم هان - وانگهی عوض
مزدم من یک کوزه پیدا کردم ، یه گلدون راغه ، ماله شهر قدیم ری هان !
بعد با هیکل خمیده قوز کرده اش می خندید ! بطوریکه شانه هایش می لرزید .