تنت بناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده گزند مباد
نمایش نسخه قابل چاپ
تنت بناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده گزند مباد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد .
آن که با آغاز من مانوس بود .
لحظه پایانیم را حس نکرد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو را باغیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد وکاری زدستم بر نمی آید
دانی که چرا ز اسرار دل با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری.
یکی را که عادت بود راستی
خطایی رود در گذارند از او
وگر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارند از او
والله منت همه بر جان اوست
هر که سوی چشمه حیوان شود
هر که سبوی تو کشد عاقبت
در حرم عشرت سلطان شود
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی سنگ باش