تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد
نمایش نسخه قابل چاپ
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شو آتش به همه عالم زد!
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
سهلست به خون من اگر دست برآری
جان دادن در پای تو دشوار نباشد
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است [labkhand]
تمام گناه شرعی تو این است :
دنباله ی نگاهت را
کمی قوس دهی
و من ...
برای طعم صورتی رُژات
شرع را زیر پا بگذارم !
تمام گناه شرعی تو این است :
دنباله ی نگاهت را
کمی قوس دهی
و من ...
برای طعم صورتی رُژات
شرع را زیر پا بگذارم !