تورا باغ نامیدم و صبح در کوچه بالیدتورات در نفس های خود آشیان دادم ای آذرخش مقدس !
میان دل خویش و دریا برای تو جای دیگر بایدم ساخت
میان ایجاز باران
و جایی که نشنفته باشد
صدای قدمهای غم را و هیهای غم را.....
نمایش نسخه قابل چاپ
تورا باغ نامیدم و صبح در کوچه بالیدتورات در نفس های خود آشیان دادم ای آذرخش مقدس !
میان دل خویش و دریا برای تو جای دیگر بایدم ساخت
میان ایجاز باران
و جایی که نشنفته باشد
صدای قدمهای غم را و هیهای غم را.....
متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که...
تو را فرو بریزند...!
تا تو را انکار کنند...!
تا از رویـــت رد شـــوند.
تاریک است اطرافم ولی من نمی ترسم از هراس انگیز بودنش
من ستاره ای دارم به اسم امید که راه را نشان میدهد ...
حکایت دوست حکایت همان کهنه شرابی است
که هرچه بیشتر بماند مستی اش بیشتر می شود.
- - - به روز رسانی شده - - -
نمیدانم که میدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است
چه زجری میکشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است
اینجا زمین است ، زمین گرد است !
تویی که مرا دور زدی ..... فردا به خودم خواهی رسید !!!!حال و روزت دیدنیست..... !
دیگر کسی احساسم را
لمس نکرد
ترسیدند دستشان بسوزد!
اخر هزینه ها گران شده
دیگر حتی پزشکان هم
به من دست نمی زدند
از شدت تب در فغان بودم
اما هیچ کس...
شریک غم و غصه ام نشد
هرکس بدنبال کار خویش بود
هر وقت طلب کمک کردم
گفتند وقتمان کم است وکلی اختراع اه اصلا چند ثانیه ام تلف شد برو پی کارت
از عطشی که در درون سینه ام شعله ور شد میسوختم
اخر دیگر از رستم سهراب شیرین و فرهاد لیلی ومجنون و... خبری نبود
ادم ها بی احساس هر چیزی را با ربات لمس میکردند
دیگر چشم عاشقی نبود که سیرابم کند
چشم ها مصنوعی شد
همدمشان سگ و گربه و...
میدانی چرا اخر برایشان کلاس داشت
بجای اسب نجیب اهن پاره ای شد که ادم ها را زیر میگرفت
دیگر از دوبیتی های عطار ، غزل حافظ، حکایت سعدی، عرفان مولانا
هیچ خبری نبود
همه سر خود را در لانه ای جادویی که اسمش را رایانه، تبلت نوت بوک موبایل...میزاشتن
دیگه حتی مادربزرگ غذا نمی پزه این روزا همه رستوران زدن و از اش محلی خبری نیست
دیگه صفا رفت
دیگه گیاهی نبود واسه تبم دم کنم
همه میرن شیمی در مانی کنن
و من در تب بی در مانم سوختم
اه روزگار
چه با من کردی
دلم از تو سخت خون است
دیگر سیمای پرمهر مادر را
کسی از نزدیک لمس نمی کرد
اخر اپراتور جدید امده
گلستان و بوستان و... کسی با خودش حمل نمی کرد اخه کیندل اومده
دیگه از صدای خرچ خارچ صفحات کتاب خبری نبود
دیگه...
سلام صمیمیم کسی جواب نمی داد
حالم ازین دنیا گرفته است
میخواهم در گوشه ای بنشینم
و
احساس لطیف و شیرین گذشته را برای کودکانم لمس کنم
شاید که جان تازه ای در انان دمید
بدرود
goodbay
سالهایم تناوب درد بود
اگر می آمدی مرهم بود
راستی چرا نمی آیی؟!!!
حداقل نوشدارو پس از مرگم باش...!!!
رفت...
تـــونه!
عمرم را میگویم...
رفت...!
تـــو نه!روزهای خوش زندگی را میگویم...!
كاش برگردد...
باور كن منظورم"تــویـــی"...!!!!
خاکیه خاکیم
. . . .!!!
چنان زمین خوردم که
. . . . . . . .
تمام عمرباید خود را بتکانم!
مرا تابزن!به قرینه هم تا بزن!!میخواهم تنها درگیر نیمه خودم باشم!!!