دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور
نمایش نسخه قابل چاپ
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور
روز تقسیم غم عشق خورده این قرعه به نامم
که بشم خماره عشق وتو بریزی می به جامم
اون روزی که ذات یزدان به همه عقل اعطا کرد
من و مجنون آفرید وبه غم تو مبتلا کرد
دوست دارم شمع باشم دردل شب ها بسوزم
روشنی بخشم زجمعی را خودم تنها بسوزم
من با زبانِ شاعری ام حرف میزنم
با این ردیف و قافیه های اَجَق وَجَق
اینبار اززبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به اینهمه غم نیست مستحق
من رفتنی شده؛ تو زبان باز کردهای
آن هم فقط همین که: برو در پناه حق
قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
تو را جز صبر کردن چیست درمان
نرم نرمک قدمی برمیداشت
هر قدم دانه ی شکری میکاشت
تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.
تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد
با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:
دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم.
ما را نه غم دوزخ ونه حرص بهشت است
بردار پرده ز رخ که مشتاق لقاییم
مزن برسر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست