مردم از حسرت به پیغامی دلم را شاد کن
ای که گفتی فراموشت نسازم یاد کن
نمایش نسخه قابل چاپ
مردم از حسرت به پیغامی دلم را شاد کن
ای که گفتی فراموشت نسازم یاد کن
نوشتن دل میخواد و من ندارم
سری عاقل میخواد ومن ندارم
نوشتن مثل یک ظرف سفاله
که اونم گل میخوادومن ندارم
میازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است
تو بارانی و من باران پرستم
تودریایی و من امواج تو هستم
اگرروزی بپرسی باز گویم:
تو من هستی و من نقش تو هستم
من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم
اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم
هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام
مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی
من شکست داده راخودت برنده مي کنی
نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم
بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم
رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها
هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها
صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میدان کوچه دل ها فقط زمستانست
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟...
زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب ؟
بدین زور وزر دنیا چو بی عقلان مشو غره
که این آن نوبهاری نیست کش بی مهرگان بینی[tafakor]
یک نفر هست که این جا بین آدم هایی، که همه سرد وغریبند
با تو تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی، دلش از دوری تو دلگیر است....
مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست
که چشمش ، به رهت دوخته بر در مانده
وشب و روز دعایش اینست؛
زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی،
به سلامت باشی و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد...