تو از دردی که افتادست بر جانم چه میدانی؟؟؟
دلم تنها تو را دارد ولی
با او نمی مانی!!
فقط یک لحظه .....اری .....با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی!!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
تو از دردی که افتادست بر جانم چه میدانی؟؟؟
دلم تنها تو را دارد ولی
با او نمی مانی!!
فقط یک لحظه .....اری .....با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی!!!!
یک شبى مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ى لیلا نشست
عشق
آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود!
در زمانی که وفا نایاب است
و صداقت گل ناپیداییست
به چه کس باید گفت ، با تو خوشبخت ترین انسانم ؟
منع مهر غير نتوان کرد يار خويش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خويش را
ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بر بریده دام ما
ای نور ما ای صور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می کنی انگور ما
اگر تو گشته اى از مى بدین سان
ترا جز مى نباشد هیچ درمان
چو جان باشد گزیده یار پیشین
تو بر یار گزیده هیچ مگزین
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان / هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
در دل هر عاشقی تابی زمهر روی او
در سر هر بیدلی شوری ز استغنای اوست
تو بیا ای گل نازم تا هنوزم نفسی هست
مگه می شه غیر عشقت دل به امید کسی بست
تو خمیر دست قدرت بوده ای
حامل اسرار فطرت بوده ای
...