رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
نمایش نسخه قابل چاپ
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
در رهی می رفت شبلی دردناک
دید دو کودک درافتاده به خاک
زانکه جوزی در زمین افتاده بود
هر دو را دعوی آن افتاده بود
(جوز= گردو) :-)
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نیی آگه
هیچ صورت، هیچ معنی، هیچ کار
نیســت جز در پرده بر من آشکـــار
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه استغفرالله
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه