پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
دلبرا سنبل هندوی تودر تاب چراست
زین صفت نرگس سیراب تو بیخواب چراست
چشم جادوی تو کز بادهی سحرست خراب
روز و شب معتکف گوشه محراب چراست
نرگس مست تو چون فتنه ازو بیدارست
همچو بخت من دل سوخته در خواب چراست
مگر از خط سیاه تو غباری دارد
ورنه هندوی رسن باز تو در تاب چراست
جزع خونخوار تو گر خون دلم میریزد
مردم دیدهی من غرقهی خوناب چراست
از درم گر تو بر آنی که برانی سهلست
این همه جور تو با خواجو ازین باب چراست
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
کار ما بی قد زیبات نمی آید راست
راستی را چه بلائیست که کارت بالاست
چون قد سرو خرام تو بگویم سخنی
در چمن سرو ببالای تو میماند راست
بخطا مشک ختن لاف زد از خوشبوئی
با سر زلف تو پیداست که اصلش ز ختاست
زیر هر موی چو زنجیر تو دیوانه دلیست
روی بنمای که چندین دل خلقت ز قفاست
با تو یکتاست هنوز این دل شوریدهی من
چون سر زلف کژت قامتم ار زانک دوتاست
رسم باشد که بانگشت نمایند هلال
ابرویت چون مه نوزان سبب انگشتنماست
نرگس جادوی مست تو بهنگام صبوح
فتنهئی بود که از خواب صبوحی برخاست
متحیر نه در آن شکل و شمایل شدهام
حیرتم در قلم قدرت بیچون خداست
بحقیقت نه مجازست بمعنی دیدن
صورتی را که درو نور حقیقت پیداست
نبود شرط محبت که بنالند از دوست
زانک هر درد که از دوست بود عین دواست
خواجو ار زانک ترا منصب لالائی نیست
زادهی طبع ترا لل لالا لالاست
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
کفر سر زلف تو ایمان ماست
درد غم عشق تو درمان ماست
مجلس ما بیتو ندارد فروغ
زانکه رخت شمع شبستان ماست
ایکه جمالت ز بهشت آیتیست
آیت سودای تو در شان ماست
تا دل ما در غم چوگان تست
هر دو جهان عرصهی میدان ماست
زلف سیاه تو در آشفتگی
صورت این حال پریشان ماست
چون نرسد دست بلعل لبت
خاک درت چشمهی حیوان ماست
گفت خیال تو که خواجو هنوز
عاشق و سرگشته و حیران ماست
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست
جائی سرای تست که جای سرای نیست
وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست
گر ما خطا کنیم عطای تو بیحدست
نومیدی از عطای تو حد خطای ماست
روزی گدای کوی خودم خوان که بنده را
این سلطنت بسست که گوئی گدای ماست
حاجت بخونبها نبود چون تو میکشی
مقتول خنجر تو شدن خونبهای ماست
ما را بدست خویش بکش کان نوازشست
دشنام اگر ز لفظ تو باشد دعای ماست
گر میکشی رهینم وگر میکشی رهی
هر ناسزا که آن ز تو آید سزای ماست
زهر ار چنانکه دوست دهد نوش دارو است
درد ار چنانک یار فرستد دوای ماست
گفتم که ره برد به سرا پردهی تو گفت
خواجو که محرم حرم کبریای ماست
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است
خط تو آن نبات که از قند رسته است
آن هندوی سیه که تواش بند کردهئی
بسیار قلب صفشکنان کو شکسته است
گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست
ما را شبی مبارک و روزی خجسته است
هر چند نیست با کمرت هیچ در میان
خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته است
با من مکن به پستهی شیرین مضایقت
آخر نه شهر جمله پر از قند و پسته است
دانی که برعذار تو خال سیاه چیست
زاغی که بر کنارهی باغی نشسته است
من چون ز دام عشق رهائی طلب کنم
کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است
گفتم که چشم مست تو خونم بریخت گفت
یک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته است
خواجو چنین که اشک تو بینم ز تاب مهر
گوئی مگر که رشتهی پروین گسسته است
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است
کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد
چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است
هر زمان از اشک میگون ساغرم پر میشود
خون دل نوشم تو پنداری مگر کان باده است
بیوفائی چون جهان دل بر تو نتوانم نهاد
ای خوشا آنکس که او دل بر جهان ننهاده است
حیرت اندر خامهی نقاش بیچونست کو
راستی در نقش رویت داد خوبی داده است
از سرشکت آب رویم پیش هر کس زان سبب
بر دو چشمش جای میسازم که مردم زاده است
دست کوته کن چو خواجو از جهان آزادهوار
سرو تا کوتاه دستی پیشه کرد آزاده است
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
یاران همه مخمور و قدح پر می نابست
ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست
مرغ دل من در شکن زلف دلارام
یا رب چه تذرویست که در چنگ عقابست
چشم من سودازده یا درج عقیقست
اشک من دلسوخته یا لعل مذابست
ورد سحرم زمزمهی نغمهی چنگست
و آهنگ مناجات من آواز ربابست
دور از تو مپندار که هنگام صبوحم
با این جگر سوخته حاجت بکبابست
سرمست می عشق تو در جنت و دوزخ
از نار و نعیم ایمن و فارغ زعذابست
با روی بتان کعبهی دل دیر مغانست
در دیر مغان زمزم جان جام شرابست
کار خرد از باده خرابست ولیکن
صاحب خرد آنست که او مست و خرابست
دست از فلک سفله فرو شوی چو خواجو
کاین نیل روان در ره تحقیق سرابست
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
کارم از دست دل فرو بستست
عقلم از جام عشق سرمستست
زلف او در تکسرست ولیک
دل شوریده حال من خستست
با دلم کس نمی کند پیوند
بجز از حاجبش که پیوستست
هر کجا در زمانه دلبندیست
دل در آن زلف دلگسل بستست
یا رب این حوری از کدام بهشت
همچو مرغ از چمن برون جستست
با منش هر که دید میگوید
فتنه بنگر که با که بنشستست
عجب از سنبل تو میدارم
که چه شوریدهی زبر دستست
دل ریشم چو در غمت خون شد
مردم دیده دست ازو شستست
گرچه بگسستهئی دل از خواجو
بدرستی که عهد نشکستست
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
جانم از غم بلب رسیدهی تست
دلم از دیده خون چکیدهی تست
راستی را قد خمیدهی من
نقشی از ابروی خمیدهی تست
طوطی جانم از پی شکرت
زآشیان بدن پریدهی تست
با لب لعل روح پرور تو
جوهر روح پروریدهی تست
شاید ار سر نهند سرداران
پیش رویت که برکشیدهی تست
دل شوریدگان بی آرام
در سر زلف آرمیدهی تست
دیده نادیده میکنی و مرا
دیده پیوسته در دو دیدهی تست
بنده را کو به زر کنند بها
بیبها بنده زر خریدهی تست
دل خواجو بجان رسید و مرا
جان غمگین بلب رسیدهی تست
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
دلبرا خورشیدتابان ذرهئی از روی تست
اهل دلرا قبله محراب خم ابروی تست
تا شبیخون برد هندوی خطت بر نیمروز
شاه هفت اقلیم گردون بندهی هندوی تست
شهسوار گنبد پیروزه یعنی آفتاب
بارها افتاده در پای سگان کوی تست
ذرهئی گفتم ز مهرت سایه از من برمگیر
کافتاب خاوری در سایهی گیسوی تست
نافهی خشک ختن گر زانکه میخیزد ز چین
زلف را بفشان که صد چین در شکنج موی تست
هر زمان نعلم در آتش مینهد زلفت ولیک
جان ما خود در بلای غمزهی جادوی تست
از پریشانی چو مویت در قفا افتادهام
نیکبخت آن زلف هندویت که هم زانوی تست
با تو چیزی در میان دارد مگر بند قبا
زان سبب پیوسته او را تکیه بر پهلوی تست
نکهت انفاس خلدست این نسیم مشگ بیز
یا ز چین طرهی مشکین عنبر بوی تست
گر ترا هر دم بسوئی میل ودل با دیگریست
هر کجا خواجوست او را میل خاطر سوی تست