تویی عشق و تویی باغ و تویی ناز
منم درد و منم با غم هم آواز
منم تنها خزان بی شکوفه
تویی تنها بهار ناز در ناز
[golrooz]
نمایش نسخه قابل چاپ
تویی عشق و تویی باغ و تویی ناز
منم درد و منم با غم هم آواز
منم تنها خزان بی شکوفه
تویی تنها بهار ناز در ناز
[golrooz]
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
از مرداب وجودت هجرت کن...
خود را به خورشيد رسان و سفر کن
نه از رومم نه از زنگم همان بی رنگ بی رنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم ...
مرا یارا چنین بییار مگذار
ز من مگذر مرا مگذار مگذار
به زنهارت درآمد جان چاکر
مرا در هجر بیزنهار مگذار
طبیبی بلک تو عیسی وقتی
مرو ما را چنین بیمار مگذار
مرا گفتی که ما را یار غاری
چنین تنها مرا در غار مگذار
تو را اندک نماید هجر یک شب
ز من پرس اندک و بسیار مگذار
مینداز آتش اندک به سینه
که نبود آتش اندک خوار مگذار
دمم بگسست لیکن بار دیگر
ز من بشنو مرا این بار مگذار
[golrooz][golrooz]
روزگاریست که دل چهره ی مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
ریشه ام از هوشیاری خورده آب:
من کجا خاک فراموشی کجا.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بادوستان مروت با دشمنان مدارا
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا میشکستی مرا می شکستی