شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
نمایش نسخه قابل چاپ
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
مرا به کشتی باده در افکن ای ساقی
که گفته اند نکویی کن و در آب انداز
زان نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب به یاد تو چشمم نخفته است
ای مایه ی امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است ..... [golrooz]
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
شکسته می شود از دوریت بلور دلم
بدون تو تپش قلب من چه بی معناست
بدون تو دلم از تب همیشه خواهد سوخت
بدون خنده تو قلب غنچه ها تنهاست
تا به کی باید رفت...
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهاری دیگر!
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت