من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
نمایش نسخه قابل چاپ
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
«نیما یوشیج»
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن / به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گرعاشق و مست دوزخی خواهد بود / پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
نازم آن آموزگاری را که در یک نصفه روز
دانش آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
در هوای ابری عشقش دلم را جا گذاش
رفت و از آن صبح بارانی کسی بویی نبرد
گفتم از رد نگاهم عاشقی پیداست، او
رفت و از آن حس طوفانی کسی بویی نبرد
دانی که را سزد صفت پاکی؟
آن کاو وجود پاک نیالاید
تا خلق از او رسند به آسایش
هرگز ز عمر خویش نیاساید
تا دیگران گرسنه و مسکین اند
بر مال و جاه خویش نیافزاید
مردم بدین صفات اگر یابی
گر نام او فرشته نهی شاید
دل ضربه های فراموش شده ی من است
مجبور نیستی بخندی
مجبور نیستی دلم را
هر بار از جا بکنی
ببین!
خنده های تو مرا پرت می کند توی گرباد دوست داشتن
من از این گردباد می ترسم
بی زحمت نخند
لبخند هم نزن
اصلا چرا زل زده ای به دلهره های من؟
خنده های تو بذر شعر است
تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی
نمی خوانی
نمی دانی
لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟
هر چه آتش است
از گور همین شعرهاست
من نمی خواهم از نو شاعر شوم
مگریز ز ما اگرچه نامد****************** جز رنج و بلات حاصل از ما
به یاد پستی که بی ستاره عزیز داده بودن ( ز من نگارم عزیزم خبر ندارد) :
امشب به بر من است آن مایه ی ناز
یا رب تو کلید به صبح و در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
امشب شب مهتابه ...
نفر بعد با ز بفرمایند [nishkhand]
زمحرمان سراپرده ی وصال شوم
زبندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روز واقعه پیش نگار خود باشم
" م "