هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
توبه کرده ای؟!
نه !اشتباه کرده ای
عشق در گریز خوب و بد
معنی قشنگ بودن است
تنهایی یک احساس نیست
تنهایی کابوس است
اما بزرگترین کابوس
بعد از آمدن و رفتن تو
.نبودن حتی همان تنهاییست!!
تن من یخ زده در قبر سکوت
دلم آتش زده از سوزش تب
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب
به رسم عشق و محبت ،چو عاشقي مجنون
به راه آمدنش جان نثار خواهم رفت
اگر تمام جهان هم بريد از عشقت
به انتظار تو من بي قرار خواهم رفت
تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
ورق های توسل گشته دسته / و انگشتانمان هم پینه بسته
فقط از تو سرودیم و نگفتیم / که از اعمالمان هستی تو خسته . . .
به امید ظهورش و به امید آمرزش گناهانمان
هذیانی بیش نیست
زمزمه ی باد بی رحم
در گوش من
اما
در فصلی که مرگ را به تاراج خواهد برد
آه!
اشک من
می خواهی برای کدامین درد از هزاران دردم مرهم باشی؟
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست