از آنــــــــــــه شــــــــــــــــــــــــ ـرلی که هیچی قشنگتر نبود !!!
یاد اون قصمتی که دوستش (دیــــانا) مریض شد , واقعا زیبا بـــود[tashvigh]
و چقدر ناراحت کننده , چقدر غصه خوردم!
نمایش نسخه قابل چاپ
از آنــــــــــــه شــــــــــــــــــــــــ ـرلی که هیچی قشنگتر نبود !!!
یاد اون قصمتی که دوستش (دیــــانا) مریض شد , واقعا زیبا بـــود[tashvigh]
و چقدر ناراحت کننده , چقدر غصه خوردم!
كارتون خيلي جالب بود مرسي. فك كنم تنها داستاني كه از مامان بزرگم شنيدم شنگول منگول هپه ي انگور بود يادش بخير منم اين داستانو واسه دوستام تعريف مي كردم با اين تفاوت كه همشو تغيير مي دادم هر روز يه جور واسشون تعريف مي كردم كلي از تخيلاتم مايه ميذاشتم!!!!
آنه شرلی..جودی ابوت[esteghbal]
یادش بخیر [sar dard]
http://dandy65.persiangig.com/image/Judy/Judy%201.jpg
نامه دوم جودی به بابالنگ دراز
اول اكتبر ؛
بابا لنگ دراز عزیز :
من كالج رو دوست دارم و تو رو هم دوست دارم به خاطر اینكه منو اینجا فرستادی. خیلی خیلی خوشحالم ، اونقدر هیجان زده ام كه به سختی خوابم میبره . نمی تونی درك كنی چقدر اینجا با " گریر هوم" تفاوت داره . هیچوقت فكر نمی كردم یه توی دنیا یه همچین جایی وجود داشته باشه .متاسفم برای هر كی كه دختر نیست و نمی تونه اینجا بیاد. مطمئنم كالجی كه تو وقتی پسر جوونی بودی و توش درس خوندی اینقدر زیبا نبوده .
اتاق من بالای یه برج هس كه قبل از اینكه درمانگاه جدید رو بسازن مركز درمانی بیماریهای مسری بود .سه تا دختر دیگه هم توی همین طبقه هستن . یه سال آخری كه عینك می زنه و همیشه از ما میخواد كه كمی ساكت باشیم. و دو سال اولی كه اسمهاشون "سالی مك براید" و "جولیا رالدج پندلتون" هست. "سالی" موهای قرمز و بینی سربالا داره و كمی مهربونه ."جولیا" از یه خونواده درجه یك توی نیویوركه و تا حالا به من توجهی نكرده . اون دو تا اتاقشون یكیه ، اما من و سال آخریه هر كدوم اتاق مستقلی داریم. اصولا سال اول ها نمی تونن اتاق مستقل داشته باشن، اما من بدون اینكه بخوام دارم. شاید مسئول ثبت نام فكر كرده كه درست نباشه كه یه دختر با اصول تربیت شده با یه دختر سر راهی یه اتاق باشن. می بینی چه مزیت هایی داره !
اتاق من توی ضلع شمال غربی هس كه دو پنجره با یه چشم انداز داره .بعد از هیجده سال زندگی توی خانه بی سرپرستان با بیست و دو هم اتاقی خیلی آرامش بخشه كه تنها باشی . این اولین فرصت برای آشنا شدن با "جروشا ابوت"ـه . فكر كنم داره ازش خوشم میاد. تو چی فكر می كنی؟
[negaran][negaran]
خونه ی مادربزگه هزارتا قصه داره
خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره
کنار خونه ی ما همیشه سبزه زاره
دشتاش پر از بوی گل انجا همش بهاره
http://taksabad.com/Files/images/Pro...-Optimized.JPG
از سمندون خیلی وحشت داشتم اما هیچ وخ به روی خودم نمیاوردم و وقتی کسی خونه نبود میرفتم زیر میز [nishkhand]نگاش میکردم خدایش بیامرزد[negaran]
ایکیوسان[nishkhand]
همیشه میشستم یه جا اداشو درمیاوردم شاید مغزم از هنگی درآد
http://www.takmahfel.com/uploaded/pc...158373_770.jpg
فوتبالیست ها [khande]
به کسی نگینا اما شیفته سوباسا بودم و نقشه میکشیدم که یه روزی باهاش ازدواج کنم[esteghbal]
یه کم که گذشت اون پسرهکه ناراحتیه قلبی داشت اومد تو تیمشون سوباسا رو یادم رفت و چسبیدم به اون[khejalat]
http://img.bia2model.net/Nayab/7a693...cd562fada4.jpg
http://img.bia2model.net/Nayab/Hfoot.gif
جیمبووووووووووووو جیمبوووووووووووو
هواپیمای کوچولو
هروخ میداد میگفتم اه بازم این اومد حوصله م سر میرف اما آهنگشو دوس داشتم
http://up.iranblog.com/7/1263258223.jpg
میو میو عوض میشهههههههههههههه
هی با خودم جمله شو میگفتم اما تاثیری نداشت
http://javaheryab.com/wp-content/upl...04/miomio2.jpg
با خانمان
سفید برفی و سیندرلا هم که عشقولای من بودن هروخ میرفتم خونه همسایمون پسرش سیندرلا میذاشت با هم میدیدیم[nishkhand]
ناگفته نماند که هیچوخ جادوگر قصه ی سیندرلا نیومد منو عروس کنه[nishkhand]
اما قصه و داستان و شعر اونقد بلد بودم که لبریز لبریز بودم
یه نوار داشتیم که در مورد زندگی یه پیرزن تنها تو جنگل قصه میگفت که با حیوونا دوست بود
یه قسمت از شعرشو حفظم مینویسم براتون
این شعرو خانوم خرگوشه برای ننه نقلی میخونه وقتی دلش خیلی پره
ننه نقلی گل باغ آسمون
ننه نقلی قصه گوی مهربون
تو نباشی گلارو کی آب بده
کی سوال خرگوشو جواب بده
ننه نقلی تو گلی تو گلدونی
تو مث غنچه ی پاک بارونی
ننه جون قصه نگو من دیگه از قصه پرم
ننه جون بگیر بخواب بذار گیسوهاتو بشمرم
ننه نقلی تو گلی تو گلدونی
تو مث غنچه ی پاک بارونی
....
هروخ میرفتیم بیرون یه چند تا کتاب میخریدم میاوردم میخوندم[nishkhand]
یا قبل از رسیدن به سن خوندن شکلاشو نگاه میکردم و بقیه برام میخوندن
شنل قرمزی...علاءالدین.....گوژپشت نتردام...بی نوایان....پیرمرد و دریا.....قصه های شکسپیر(هملت،رومئو ژولیت).....قصه های خوب برای بچه های خوب.....
از مجله هاهم که کیهان بچه ها و سروش خوراکم بود[labkhand]
کتابای ادبیات دانشگاهی پدرم رو هم میخوندم
که علاقه م به سهراب و نیما و اخوان و مشیری از همونجا شکل گرف
علاقه ی شدیدی هم به شعرای حافظ داشتم وبا وجود سختی میخوندمشون
وووووووووووووووووووووووای ................... سمـــــــــــــــــــــــ ندووووون...................[negaran]
من هنوزم میترسم!!!!![khande][khande]
من هميشه عاشق كارتون و داستان هاي ماركوپلو بودم ...
اخرش هم خودم مل ماركوپلو شدم ي باستان شناس كه هميشه كوه پشتي خودش هميشه همراه داره ![labkhand]
و چوبين كه هميشه دنيال ماجرا جويي بود[cheshmak] مثل الان خودم هستتتتتتتتت[labkhand]
آخر قصه منو همون اول لو دادند... هنگامی که گفتند یکی بود و یکی نبود [gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye]
من هاج زنبور عسل و بی خانمان رو خیلی دوست دارم ندارین ؟///[golrooz]