ممنون کاپیتان جان
اگه میشد سرکلاس یخورده کل کل کردن بچه هاباهم [golrooz] بیشترباشه خیلی بهتربود
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنون کاپیتان جان
اگه میشد سرکلاس یخورده کل کل کردن بچه هاباهم [golrooz] بیشترباشه خیلی بهتربود
داستان چهارم
امروز در حین ورود به دانشگاه, توسط مصطفی ! "Admin"
سوال پیچ شدم
مصطفی : اسم ؟
من : هوم...؟http://forum.hammihan.com/images/smilies/new/175.gif
مصطفی : هوم و زهر هلاهل !! اسمت چیه مردک؟!
من : منکه از لحن صدای او ترسیده بودم علی اکبر[taane][esteress]
مصطفی : الخخخخ[bamazegi][sootzadan]
من :[nadanestan]
مصطفی : ئه تویی !! برو تو برو تو !
من : خب میگی چی شده ؟
مصطفی : هیچی خواستم یکم بخندم !
من : http://forum.hammihan.com/images/smi...gry/-2-28-.gif خب خودتم بیا بریم تو !
درین حین که داشتیم راه میرفتیم !
واااااااای مصییی! (با فریاد و یهویی! ) ؟؟[fardemohem][bietena]
چهره ی مصطفی : http://forum.hammihan.com/images/smi...ry/2mo5pow.gif
چهره ی من :http://forum.hammihan.com/images/smi...ppy/-2-32-.gif
مصطفی : http://forum.hammihan.com/images/smi...y/%2854%29.gif چی شد ؟
من : هیچی یه کم بخندیم اول صبحی !http://forum.hammihan.com/images/smi...ffeescreen.gifhttp://forum.hammihan.com/images/smi...py/%285%29.gif
مصطفی : http://forum.hammihan.com/images/smilies/gholi/26.gif
خلاصه گذشت و گذشت و گذشت !
وقتی وارد کلاس شدیم ؛ پدرام در حال خمیازه کشیدن بود !
و سلی ناز با پرتاب یک عدد گچ !! بر دهان وی ؛ 3امتیاز بگرفت !
داستان ازین قرار بود که سلی ناز و نیلوفر و حمیرا و زهرا و نرگس و زهره "zoh_reh ! ؛
مسابقه ی پرتاب گچ به داخل دهان خمیازه کنندگان رو برگزار کرده بودند !
دور اول این مسابقات با این نتایج به پایان رسید !
نفر اول :سلی ناز , پرتاب نخست ؛ برخورد به دماغ پدرام ؛ 2 امتیاز !
پرتاب دوم؛ برخورد به چشم او ! : 5امتیاز منفی !
و پرتاب سوم؛ داخل دهان وی ! 3 امتیاز !
در مجموع صفر امتیاز قهرمان !
نفر دوم؛ نیلوفر؛ پرتاب یکم ؛ برخورد به گوش پدی! 2امتیاز منفی!
پرتاب دوم؛ برخورد به لب پدی ! 2 امتیاز !
مجموع یک امتیاز منفی !! و دوم !
نفر سوم ؛ زهره !! پرتاب یکم ؛ و دوم ؛ نمیدونم کجا خورده بود !
منفی دو امتیاز ! و سوم !
چهارم و پنجم و ششم ! حمیرا و نرگس و مونا هم به حد نصاب نرسیده !
خلاصه ما بنشستیم ! و اندکی پدی را دلداری دادیم!
مونا در راه ورود به کلاس توسط سروه و سلی ناز ! ربوده شده بود
و مشق شب !! وی را گرفته و او را رهانیده بودند !
حمیرا ؛ در میز نخست نشسته بود و تکالیف دیشب اش را می نوشت...
نیلوفر و زهرا نیز در حال بحث راجع به شعر نو و شعر کلاسیک بودند !
نیلوفر : گهی رنج بردم درین سال یک
دانشگاه آزاد زنده کردم بدین ترم دو !
زهرا : بسی زین بر پشت بسی پشت بر زین
دانشگاه آزاد زنده کردم بدین ترم سه
هوم؟!
من که نمی فهمیدم چی میگفتن !
باز هم استاد دیر کرده !
سعید "رضوس" پیشنهاد بازی فوتبال را به ما داد !
انهم فوتبال مختلط !
وای وای...؛ یعنی این سعید پیش خودش چی فکر کرده ؟!
کلوپ شبانه !!مختلط ! بگم...؟! بگم...؟!
سخن وی توسط مینا "نارون1" وتو شد !
مجید "جی سی" ؛ پیشنهاد ورزش دو و میدانی رو داد !
آخه یکی نیست به این بگه؛ تو کلاس بدوئیم...؟!
کلوپ شبانه !! 48ساعت یه سره بیدار ! بگم...؟ بگم...؟!
سخن وی توسط زهره وتو شد !
مینا "نارون1" پیشنهاد بازی کاراته را داد !
آنهم مختلط !
که ابتدا با نظر مخالف بنده روبرو شد که پس از ان توسط سلی ناز به مرگ تهدید شدم!
و رای "ممتنع" دادم!
مسابقه شروع شد !
مونا در مقابل سلی ناز !
هنوز داور مسابقه "نیلوفر" سوت اغاز بازی را نزده بود
که مونا با حرکتی کماندویی سلی ناز را نقش بر زمین کرده و زبان سلی ناز آویزان تخته سیاه شد!
بر اساس رنکینگ !! :))
من و مجتبی "مجتبی ! برادر ادمین !" با هم روبرو شدیم!
نیلوفر سوت رو زد و بنده با پوتین بر شکم مجی رفته و وی را ناکار کردم!
مجی با صدای هورای هوادارانش ؛ که ظاهرا از غزه و بیروت تشریف آورده بودند !
و به زبان عربی سخن میگفتند !! و بمانند فیلمهای هندی بلند شده
و مدام مرا میزد !
وقتی موسیقی متن ؛ تموم شد ! مجی بیهوش شد !
و بنده بر وی حرکتی کماندویی انجام داده و وی در دم جان داد !
گردان های قسام !! ؛ با شنیدن این قضیه به دنبال من افتادند !
من هم فرار میکردم و نفس نفس زنان !
تا اینکه به بالای کوهی رسیدیم ؛ برخی از سلفی های فلسطینی نیز با چاقوها و
شمشیرهایی بدنبالم بودند درین لحظه از بلندی افتادم پایین !
یهو از خواب پا شدم !
آخیش !! همش خواب بود !http://forum.hammihan.com/images/smilies/gholi/29.gif
دینگ دینگ دینگ !
صدای ساعت بود !!
بیدار شدم و بشکل تکاوری آماده ی رفتن به دانشگاه شدم !
در راه ؛ مصطفی را دیدم و سلام کرد ! و من ترسیدم و هیچی نگفتم !
جلوتر که رتم سروه را دیدم و خواست سلام کنه ؛ ترسیدم !! و ازونور رفتم !
مونا رو دیدم ؛ یواش برگشتم اینور !! تا اون رد بشه !
پدرام ؛ ازونور رد شد و در حال خمیازه کشیدن !
وای وای! خواستم فرار کنم که استاد حسنعلی "جناب سروان گل امون" داشت به طرفم میومد !
من درماندهو عاجز ![esteress]
ایستادم و به ایشان احترام گذاشته و درود فرستادم !
و کیف را از وی گرفته و تا دم اتاقش وی را رسانیدم !
حسنعلی ؛ کیف را از من گرفت و بدون هیچ تشکری! گفت آفرین !
برو دیگه
با هزار ترس و لرز داشتم به طرف کلاس میرفتم که سروه و زهرا ؛ نیلوفر را گرفته
و او را تهدید میکردند !! نیلوفر از من تقاضای کمک کرد !
اما من ترسیدم و در رفتم !
هنوز قیافه ی اون داعشیا رو یادم نرفته ! :((
خلاصه با هزار سلام و صلوات وارد کلاس شدم !
پدی دستی بر کتف ام کشید و گفت سلام علی !
من او را نگریستم و ترسیدم !
و آروم گفتم سلام !
پدی خواست حرف بزنه که استاد پارسی وارد کلاس شد !
بچه ها بحث امروز فرهنگ استفاده از اموال عمومی است !
حمیراکه در حال نوشتن اسم خود بر روی صندلی اش بود !!
دستش را بالا برد و اجازه صحبت خواست !
استاد : بفرمایید
حمیرا : کار بدی است استاد ؛ من محکوم میکنم !
مینا که قبل از آمدن استاد در حال روپایی رفتن با گچ های تخته سیاه ! بود
گفت استاد...
استاد : بله؟
استاد من واقعا متاسفم برا همچین آدمایی !
اینا رو باید با فنون نوین کاراته زد !
من هم که روی همه ی صندلی و میزها ؛ واژه ی "TOTTI " را حکاکی کرده بودم!
دستم را بالا برده و اظهار فضل کرده !!
و فرمودم؛ استاد...
کار خیلی بدی میکنند این بی فرهنگ ها !
نرگس و زهرا ؛ رو که بارها در حال تخریب شوفاژ دیده بودم!
هم این مورد را شدیدا غیر انسانی دانستند !
من بودم و من !
و خودم !
اگر میخواید معتاد نشید[sootzadan]
شکست عشقی و اینا نخورید[sokoot]
انتقاد کنید ![sootzadan][sokoot][bihes]
داستان چهارم...
امروز پرنیان "parnian80" رو دم خیابون دیدم !
: ئه پری ! اینجا چیکار میکنی؟!
پرنیان : دهنشو داشت باز میکرد ؛ ولی نتونست حرف بزنه! چون یاسی "yas90" ازونور وارد بحث شد سلام پری و شروع کردند به روبوسی
منم کلا یادشون رفت !
سعید "dr.vet" رو دیدم !؛
من : ئه سلام !
سعید تا خواست لب به سخن بگشاید ؛ سلی ناز ؛ با پس گردنی ئی بر وی کوبید و گفت اینجا چیکار میکنی
" به سبک بلاتریکس لسترنج بخونید !؛ "مراجعه شود به هری پاتر !" و قهقهه ای زد و فرار کرد !
سعید بر آشفت و من او را اینگونه می نگریستم :| ؛
من : تو به چه حقی با این دختر بچه انقد صمیمی ئی؟!:|
سعید تا خواست حرف بزنه ؛ زهرا کیف اش را بر وی کوباند و نیش خندی زد و فرار کرد !
سعید ؛ :(
من : تو چیکار کردی ؛ که همه دخترای دانشگاه باهات اینجورین ؟
سعید تا اومد حرف بزنه ؛ سروه با لهجه ی کردی ؛ بر وی چند فحش نثار نموده ؛
سعید : :((:))
من : این چه شکلکاییه:| ؛ قاتل ! کلوپ شبانه ! سوء استفاده کنده !! ؛ بگو بینم با چند تا از دخترا شوخی داری؟![sootzadan]:|
سعید : تا اومد حرف بزنه ؛ نیلوفر و مونا ؛ هم آهنگ کتابهایشان را بسمت وی پرتاب کردند !
من که رو این دو حساس بودم !! دیگه بر نتابیدم و با حرکتی کماندویی به سمت وی یورش برده اما او جاخالی بدادندی ! و داور مسابقه !"حسنعلی"
سه امتیاز مثبت به سعید بداد[taajob]
مربی من , سمانه "samaane" به نشانه ی اعتراض نگاهی سهمگین بر حسنی انداخته و او را تهدید به مرگ نمود!
حسنعلی ؛ 2امتیاز هم به من داد !
که درین حین ! رئیس پلیس "سرگرد Client " سعید را بجرم کله برداری دستگیر کرد !
آری آری اینا همش توهم بود ! من پس از حمله به سعید ؛ یه لحظه حواسم پرست شد !
آره خلاصه ؛ درین حین پدارم آمد ؛ پدرام با یک اسب آمد ؛ پدرام را از اسب پیاده کرده و خود سوار بر اسب , راه سپار دانشگاه شدم
در راه؛ ماری مریم من را از اسب بیفکند و خود سوار بر اسب بشد و راهی دانشگاه شد:|
برگشتم پدرام را زجه میزد دیدم !
پدارم : اسبم کو؟!
من :[nadidan] پدی این سعیدو میبینی ؛ رابطه ی عشقی با همه ی دخترای کلاس داره !
پدارم : حتی سلی ناز ؟![taajob] :((
من : اهم[sootzadan]
سعید که میخواست حرفی بزنه ؛ توسط من و پدرام مورد ضرب و شتم ! قرار گرفته و ازو توضیح خواستیم
اما نه ؛ باید ببریمش حراست !
مینا " *مینا* مسئول حراست ؛ رو صدا کردیم! البته پدی صدا کرد آ ؛ ولی منم مشارکت داشتم
مینا : چی شده؟
من : هیچی[cheshmak]!
مینا : پس اینجا چه می کنید ؟
من : پدی تو بگو !
پدرام : هیچی نشده!
مینا : :(( پس اومدین من چکار کنم؟!
من : آها آها ؛ اینو آوردیم اسمش سعیده ؛ البته سعیده نه آ ؛ سعید ؛ ئه !
من و پدی ؛ امر به معروف کردیم و در حین سوء استفاده و عشاقی و این چیزا گرفتیمش
مینا : ئه ؛ آفرین
بیاریتش تو ؛ شکنجه اش بدیم[esteghbal][shademani2]
بعد رفتیم تو کلاس و به همه گفتیم که سعید رو بجرم عشق و عاشقی های مکرر امر به معروف کردیم !
پدارم با دیدن سلی ناز ؛ اشک می ریخت :((
سلی ناز با دیدن پدارم اشک می ریخت :((
من با دیدن نمره ام در تابلو اعلانات ؛ اشک می ریختم :((
مونا و نیلوفر با دیدن سعید اشک می ریختند :((
حمیرا و فاطیما هم به تخته سیاه ! زل زده و اشک می ریختند !:((
علتشو نمیدونم ؛ باید بعدا تخته سیاه رو ببینم!
نرگس هم که اون گوشه نشسته بود و با خودش حرف میزد!
البته خودش نبود! با معصومه 92 میحرفید ! آری آری معصومه 92 در حال لوله کردن خودکار
و اذیت کردن دوستانش بود ! در زیر میز استتار کرده بود !
آخه طفلک چیکار کرده...
خلاصه همه به سوء استفاده گری سعید واقف بودیم !
بدون آنکه کسی چیزی بداند که علت اش چیست !
تا اینکه استاد پارسی وارد شد ؛
سعید را نیز بدنبال خود می کشید...
با دیدن سعید ؛ همگی شروع به کتابسار !"سنگسار!" وی کردیم !
اما وقتی همه ماجرا را از زبان استاد پارسی شنیدند ؛ و علت را آن دلایل فوق دیدند
بر اشتباه خود پی بردند !
چه خوبه که زود قضاوت نکنیم !
البته پس ازون ماجرا من و پدرام ؛ چند روزی هست جرئت ورود به کلاس را نداریم !
از داستان هم نتیجه می گیریم که...! خودتون بگید دیگه...[bamazegi]
یعنی من یه حالگیری از تو بکنم....[sootzadan]
خداییش هرکی رسید سعید بیچاره رو زد....[negaran]
سلام من زیاد در جریانات این داستان های جنایی وسترنی شما نیستم[nishkhand]
فقظ داستان 3 و 4 رو خوندن البته بهتره بیشتر بیگم نمایش نامه چون بیشتر این میگه اون میگه هست ....
در کل هیجان انگیز کمدی و در عین حال خلاقانه است و خصوصیات اخلاقی و جایگاه هر فرد در سایت هم مشابه سازی شده در داستان و حس میکردم واقعا در اون تیپ و شخصیت هستند
یه انتقاد یا پیشنهاد میتونم اینو بگم که میتونی شخصیت ها رو یکم یسط بدی و راجعه اخلاق های فردی و یا طرز لباس پوشیدنشون ،اینجوری شاید واقعی تر به نظر بیاد از نظر خواننده(باز این حس ادبیه من گل کردمادر است دیگر گاهی دبیر ادبیات میشود و اینگونه در گیر میشیم[khande][nishkhand])
و اینکه الان بیشتر دعوا خوندمو کمک کاری حس نوع دوستی یکم بذار داخلش خیر سرمون هیچی نباشیم دانشجوییم
یه انتقاد هاییی بکن از اداره برخی دانشگاهها در کشور
و اینکه در داشتان 3 چرا دخترارو گذاشته بودی گچ پرتاپ کنند یعنی فقظ دخترا با پسرا دعوا میکنن !!؟؟؟؟؟
تبعیض جنستی[entezar2]
و در اخر تشکر قدر دانی فراوان و افرین به این همه نبوغ و خلاقیت
همیشه موفق و سربلند باشید [golrooz][cheshmak]