تا تویی در خاطرم
با دیگران بیگانه ام
با خیالت همنشین
در گوشه میخانه ام
نمایش نسخه قابل چاپ
تا تویی در خاطرم
با دیگران بیگانه ام
با خیالت همنشین
در گوشه میخانه ام
[golrooz]
می خواهمت
ناپیدا می شوی
در پیت می دوم
میگریزی
نیستی
میمیرم
خاک می شوم
نمی آیی
هنوز باورم نمیکنی
نیامده میروی . . . از زیر خروارها خاک بیرون می آیم
به دنبالت هر کجا
میابمت
دیوانه می شوم
پرواز میکنم
ما ز دریاییم ودر یا میرویم
ما ز بالاییم و بالا می رویم
من كه رنگم را باران شسته است
در چه حالي آيا هستم ؟
قوچ مرغان را مي بينم
موج ماهي ها را نيز
حيف انسانم و مي دانم
تا هميشه تنهــا هستم
می خواندمت بی واژه و می خواندیم با شعر
دور از نگاه مردم بیگانه با احساس
سايه اش را به پايم ريخت.
و من، شاخه نزديك!
از آب گذشتم، از سايه بدر رفتم،
رفتم، غرورم را بر ستيغ عقاب - آشيان شكستم
و اينك، در خميدگي فروتني، به پاي تو مانده ام.
خم شو، شاخه نزديك
کاش مي دانستي
من سکوتم حرف است
حرف هايم حرف است
خنده هايم حرف است
کاش مي دانستي
يكشب بخود گفتم كه: اي بيگانه با خويش!اي خفته در ناي وجودت موج فرياد !غير از زيان، سودت چه بود از زندگاني ؟آخر چه مي خواهي از اين « ويرانه آباد » ؟
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست