ز هر شكاف تن كوه
خزيده بيرون ماري.
به خشم از پس هر سنگ
كشيده خنجر خاري
نمایش نسخه قابل چاپ
ز هر شكاف تن كوه
خزيده بيرون ماري.
به خشم از پس هر سنگ
كشيده خنجر خاري
یکدم نشود نقش تو از دیده ما دور
زانرو که توئی گوهر دریای ملاحت
تنــــها به تماشاي چه اي ؟
بالا، گل يك روزه نــ ـ ـور
پائين، تاريكـــي باد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد
در تپش هایت فرو ریزد.
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود.
دست در دست هم دهیم به مهر
سایت خویش را کنیم آباد
دري در روشني انتظارم روييد.
خودم را در پس در تنها نهادم
مرا اينگونه باور كن
كمي تنها
كمي بي كس
كمي از يادها رفته
خدا هم ترك ما كرده
خدا ديگر كجا رفته
نميدانم مرا آيا گناهي است
كه شايد هم به جرم آن جدايي هست
مرا اينگونه باور كن
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
[golrooz]
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد