مرد را درد اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
نمایش نسخه قابل چاپ
مرد را درد اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
تو بيا قاصدک بوته آرام خيال
در ميان غم وغوغاي وصال
مرگ مرداب مرا باور کن
قصه عاشق صادق شدن ساحل را
اگر چشم داری به دیگر سرای به پیش نبی و علی گیر جای
یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتشب و صحرا و گل و سنگهمه دلداده به آواز شباهنگ
گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان،جنگل عطر آلود
شکن گیسوی تو موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب
منو می بره ، کوچه به کوچه
باغ انگوری ، باغ آلوچه
دره به دره ، صحرا به صحرا
اونجا که شبا ، پشتِ بیشه ها
یه پری میاد ، ترسون و لرزون
پاشو می ذاره ، تو آبِ چشمه
شونه می کنه ، موی پریشون
یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب
منو می بره ، تهِ اون دره
اونجا که شبا ، یکه و تنها
تک درخت بید ، شاد و پرامید
می کنه به ناز ، دستشو دراز
که یه ستاره ، بچکه مثِ
یه چیکه بارون ، به جای میوه ش
نوکِ یه شاخه ش ، بشه آویزون
یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب
منو می بره ، از توی زندون
مثِ شب پره ، با خودش بیرون
می بره اونجا ، که شب سیاه
تا دم سحر ، شهیدای شهر
با فانوسِ خون ، جار می کشن
تو خیابونا ، سر میدونا :
عمو یادگار ، مردِ کینه دار
مستی یا هشیار ؟ خوابی یا بیدار ؟
مستیم و هشیار ، شهیدای شهر
خوابیم و بیدار ، شهیدای شهر
آخرش یه شب ، ماه میاد بیرون
از سر اون کوه ، بالای دره
روی این میدون ، رد میشه خندون
خدا رحمت کنه فرهاد رو...............
و چه زشت به من و سادگيم خنديدي
به من و عشقي پاك ، كه پر از ياد تو بود ...
و به اين قلب يتيم
كه خيالم مي گفت تا ابد مال تو بود ...
تو برو تا راحت تر
تكه هاي دل خود را آرام سر هم بند زنم.
نرسد دست تمنا چو به دامان شما
ميتوان چشم دلي دوخت به ايوان شما
از دلم تا لب ايوان شما راهي نيست
نيمه جاني است در اين فاصله قربان شما
از بـس کـه غـم تـو قـصه در گـوشم کــرد
غـم هـای زمانـه را فـرامـوشم کــرد
یـک سیـنه سخن بـه درگـهت آوردم
چـشمان سخـنگـوی تـو خـاموشم کـرد.
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده