دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمري است كه عمرم همه در كار دعا رفت
نمایش نسخه قابل چاپ
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمري است كه عمرم همه در كار دعا رفت
تو با لب خنده ای دنیا رو دنیا میکنی
زندگی رو پایتخت عشق و رویا میکنی
تو خود معجزه ای که با صدا کردن من
پنجره ها رو به فستیوال گل وا میکنی
یعقـوب نـکرد از غم نـادیدن یـوسـف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
هر چه گویی آخری دارد، به غیرازحرفِ عشق
کـاین همـه گفتند و آخـر نیـست ایـن افسـانه را
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق
آدم و جنّ و مَلـَک مـانده به پیچ و خم عشق
قالب خاموش او صدایی گویاست
می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار
رُخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کـَشی پرده ز رُخ کیست که رُسوا نشود
در بيابان گر بشوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور