توبه بر لب سبحه بر کف دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده آید ز استقفار ما
نمایش نسخه قابل چاپ
توبه بر لب سبحه بر کف دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده آید ز استقفار ما
اگر دیدی تو رو کردم فراموش
بدان شمع وجودم گشته خاموش
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد هر آندل که نخوهد شادت ...
تمام بود ونبود مرا در اين دنيا
كه تا ابد چمداني ست مختصر ببری
ومن تمام خودم را مسافرت بشوم
تو هم مرا به جهانهاي تازه تر ببری
يا رب آن نو گل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به خودت از چشم حسود چمنش
شعر هایم دوباره بیگانه
گریه هایم دوباره بی شانه
شاعری بی کس و حروفی که
کرده در ذهن کوچکی لانه
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند
در استانه فصلی سرد
در محفل عزای اینه
و اجنماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر موژه چون سیل روانه
هنوز ای یار تنهایم
به دیدار تو می ایم
باز می ایم
اگر که فرصتی باشد
مجال صحبتی باشد