پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیشب عروسی داداشم . بدون حاشیه خوش گذشت . خداروشکر [nishkhand]
دیروز هیچ نخوندم.کلا ارایشگا پلاس بودم خخخ شب اینقد خفن شدم خودم باورم نمیشد این منم خخخخخ
امروزم ک تا الن همش جو عروسیه خخخ
بزودی میرم اتاق مطالعمو تمیز کنم .بچسبم به درس
دم خدا هم گرم که خیلی هوامو داره
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من امروز می خوام یه تست پزشکی برم خیلیم دودلم ومی ترسم لطفا برام دعا کنین ممنونم[entezar2]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دارم فکر می کنم چه گونه تیز هوشان قبولشم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
tarighi
دارم فکر می کنم چه گونه تیز هوشان قبولشم
با دو کلمه میتونی قبول بشی: "به سختی" [bamazegi]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همونی شکستت میده که یه روزگاری تو رو پیروز کرد....
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خوشبختی رو در همین لحظه باور کن
لحظه ای که دلی به یاد توست
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تووت فرنگی
دست هایش را
در خواب
دیدم
پرواز از یادم برفت ..
من آغازی بر تنهایی زمین هستم.
خوشبختی رو در همین لحظه باور کن
لحظه ای که دلی به یاد توست
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیروز صبح بعد از یه شب بیداری اومدم شرکت همکارا هر کدوم منو میدیدن کمی مکث میکردن... متوجه شدم که کمی سر درون پیداست[sootzadan]
یکیشون گفت مانتوت رو با چشمت ست کردی!؟ چه خبره؟
من[tafakor] هرچقدر فکر میکردم که منظورش چیه متوجه نشدم...بی حوصله هم بودم با لبخندی سر و ته صحبت رو هم اوردم...
دومین نفری که نتونست خودشو نگه داره و چشمام رو بهم متذکر شد...منو بر این داشت برم سمت آینه...[sootzadan]
چشمام وحشتناک قرمزززززززززززززززززززززز ..... خندم گرفته بود[nishkhand] همچین به چشم میومد..انگاری رنگ ریخته بودن تو چشمام[taajob] ... ورررررمممم...زیر چشمامم سیاه شده بود...
هیچی دیگه پشیمون شدم چرا اومدم سر کار !چرا اینه نگاه نکردم!!!![taajob] چرا از قضا این مانتو رو پوشیدم!... اما خدایی تنها دلیلم این بود که نای بستن دکمه های اون مانتو ها رو نداشتم گفتم اینو بپوشم سریع برم..
و اومدم خودمو دلداری بدم که عیبی نداره همکارا از خودمونن.... اما..
ازون جایی که شانس من زبانزد هست.....[sootzadan] دیروز عااااالم و ادم و تمام نماینده ها و خریدارا اومده بودن...یعنی در حدی بود که حدود یکساعتی خیلیا سرپا بودن...و جا برا نشستن نبود..تمام اتاقا هم پر....
همه هم با دیدن من ..... [sootzadan]دیگه نگم بهتره...
اینم از شانس من...sh_dokhtar15
ماه نشین دیر میگذره جوری که ذره ذره از وجودم کم میکنه... میدونم چیزی پشت این هست... چیزایی مرور میشه...فکرایی که یچیزی رو درونم فرو میریزه... اما سریع حواسمو پرت میکنمو و منتظر فردا میشم...
امروز روو تن تشنه ی این کویر بارون بارید...مطمئن بودم میباره.....بارون همیشه سریعترین پاسخ به این احساس منه..... خیلی حواسش بمن هست.....
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه چیزایی باید خیلی سریع عوض بشه.
کدوم طرفی بره مهم نیست.فقط باید ازین حالتش در بیاد.خیلی سریع.
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
وای عاقا امروز خیلی خوب بود(کلا روزایی که خیلی امتحان دااریم بچه های کلاس از فشار زیاد خیلییییییییییییی شادن)...خوش گذشت....با اینکه سه تا امتحان داشتیم...دوتاش کنسل شد....بخاطر اینکه 7 تا غایب داشتیم...همه پیچونده بودن....دبیرام زرنگ، امتحانارو انداختن هفته ی دیگه...ولی هرکاری کردیم نتونستیم این زبانو کنسل کنیم....اون کلا به غایبا صفر میخواد بده!
زنگ اول زبان داشتیم....بجای اینکه امتحان ریدینگو زنگ اول بگیره انداخت اخر....منم که حافظم پوچ...اینو هی میخوندم یادم میرفت...خدا وکیلی انصافه ما باید ریدینگای کل کتابو حفط کنیم؟از هر مدرسه ای میپرسم شاخش در میاد!!!!
تازه تست ام نمیده...جای خالی میده[sootzadan]
اصلا تو عمرا دبیر عغده ای تر از دبیر زبانم ندیدم....موقع امتحاناش میبردمون نمازخونه به فاصله ی 100 کیلومتری از هم میشینم...
مواقعیم که تو کلاسیم.....کلا جابجامون میکنه...دستا و زیر جامیزارو کاملا چک میکنه!
من سر زنگ این (کلا همه)پاهام به اندازه ی دومتر از روی از زمین بلند میشه میره پایین..بلند میشه میره...[nishkhand]دستام که تکنو میره!
وحشتناکه....
خلاصه شد زنگ دوم....عربی....قرار بود امتحان داشته باشیم....برگشت گفت من حتمااااااااااااا حتی اگر 10 دقیقه مونده باشه به زنگ امتحان میگیرم.....ما گفتیم 10 مین؟!کلی التماسش کردم....نقبولید...
موقعش که شد...گفت یه برگه بذارید رو میز....اومد زیر میزارو دید....2 مین مکث کرد...برگشت گفت حالا برگه هارو بذارید تو کیفتون...یه شوقیییییییییییییییییییی کلاسو گرفت..الکی استرس وارد میکنه...[negaran]
منو نازنینم امروز کلا سرتامونو خودکاری کردیم..جنگ راه انداخته بودیم....کل کتابای من خط خطی شد[nadidan]روپوش مدرسم خاااااااااااکی...
چند روز پیشا منو نازنین داشتیم از طریق پنچره ی کنارمون با کلاس 304 ارتباط برقرار میکردیم..یهو معاون اومد گفت شما دوتا یه بار دیگه سرتون ببرید بیرون پنچره با اون وریا صحبت کنید میگم بیان کل این پنچره های اجر بکشن...
عاقا امروز وارد کلاس شدیم...دیدیم نرده زدن پنچره هارو....عین زندان....عین تیمارستان شده کلاسمون.....[sootzadan]
حیاط مدرسه کم بود....تو کلاسم این ریختی کردن...[tamaa]
دیروزم خوب بود....امتحان ریاضی میان ترم کنسل شد....اصلا منم که نخونده بودم...حال کردم...[nishkhand]
دبیر ریاضیمون امسال کتاب کار خیلی سبزو داده دستمون..کلا تدریسو رها کرده....دیروزم یه شیوه ی جدید از خودش در اورده بود ....گروه بندی کرد ،بعد گروهی اشکالای همو برطرف میکردیم....اونم فیلم میگرفت...راحته...به خودش تکونم نمیده....[nadanestan]ولی عوضش من الان تو کلاس علوی که میرم ریاضیم خیلی قوی تر از سایر بچه هاست.....[nishkhand](حالاع...درصورتی که توی مدرسه ی خودمون شاگرد متوسط رو به پایینم...[nishkhand]
)چه عجب یجا شد من ریاضیم از بقیه قوی تر باشه....من عاشق این خیلی سبزم....مجبورم کلشو برای امتحانای مدرسه بخونم......[sootzadan]