مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم
مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم
اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست
بگو که سجده از این قبله گاه بردارم
نمایش نسخه قابل چاپ
مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم
مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم
اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست
بگو که سجده از این قبله گاه بردارم
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
ما مریدان رو به سوی کعبه چون آریم و چون
رو به سوی خانه ی خمار دارد پیر ما
اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
بخال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
لحظه ها در گذرند
چشم بر چشم زنیم
میروی در پی خوشبختی خویش
هر چه بودست
دردل دفتر من میماند
دستها می سايمتا دری بگشايمبر عبث می پايمکه به در کس آيددر و ديوار به هم ريخته شانبر سرم می شکند.
در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای