دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گر فته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خو شبختي ايست،حلقه زندگي است
نمایش نسخه قابل چاپ
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گر فته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خو شبختي ايست،حلقه زندگي است
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شومآنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
اشک غم در حسرت دیدارها
همدلی تا صبح با تبدارها
عشق یعنی یک سرود جاودان
رقص گلها حیرت پروانگان
نامــه جـــرم مــرا روز جــزا باز مــکن
من به امید عطای تو خطا کار شدم
مرا آزردي و گفتم كه خواهم رفت از كويت
بلي رفتم ولي هر جا كه رفتم در به در رفتم
به پايت ريختم اشكي و رفتم, در گذر از من
از اين ره بر نميگردم كه چون شمع سحر رفتم
تو رشك افتابي كي به دست سايه مي ايي؟
دريغا آخر از كوي تو با غم همسفر رفتم
مرا کدام جدا کرد بی گناه از تو؟
سیاه بختی من یا که اشتباه از تو؟
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
در نگاهت خوانــده ام غرق تمنــايـي هنوز
گر چه در جمعي ولي تنهاي تنهايي هنوز
زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس برگردد