دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع , گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت , اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
نمایش نسخه قابل چاپ
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع , گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت , اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع , گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت , اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
يكي مي نالد از غربت ، دگر مي گويد از هجران
كدامين دردو من گويم كه هم اين دارم و هم آن
نگه کن بخود تا که خود کیستی
کجا بوده ای و کنون چیستی
کجا می روی چیست تکلیف تو
چه بودی،چه هستی و چون زیستی
یاد باد آن كه ز ما وقت سفر یاد نكرد***به وداعی دل غم دیده ما شاد نكرد
دل می رود ز دستم , صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان , خواهد شد آشکارا
دلا با تو وفا کردم کزین بیشت نیازارم
بیا تا این بهاران را به شادی با تو بگذارم
دلا تا تو زمن دوری ندانم بر چه کردارم
مرا بینی چنان بینی که من یکساله بیمارم
ای دل بیا و با همه خلق جهان بساز
تا صد هزار عقده ز کار تو واشود
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم , زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست