يك هواي صاف،
يك گنجشك، يك پرواز.
دشمنان من كجا هستند؟
فكر مي كردم:
در حضور شمعداني ها شقاوت آب خواهد شد
نمایش نسخه قابل چاپ
يك هواي صاف،
يك گنجشك، يك پرواز.
دشمنان من كجا هستند؟
فكر مي كردم:
در حضور شمعداني ها شقاوت آب خواهد شد
دوش دیدم که ملائک همه آیینه بدست
از تماشای رخ یوسف زهرا همه مست
همه گفتند خدایا عقل افتاد زکار
اندر آیینه تویی یا پسر فاطمه است؟
تــــــو گــر از نشئه مى كمتر از آنى به خود آیى
بـــــــرون شـو بید رنگ از مرز خلـوتگاه غافلها
چــــــه از گلهاى باغ دوست رنگ آن صنم دیدى
جـــدا گشتى ز بــاغ دوست دریاها و ساحلها
تــــــــو راه جنت و فردوس را در پیش خود دیدى
جـــدا گشتى ز راه حـق و پیوستى به باطلها
اگـــــــر دل دادهاى بر عـــــــالم هستى و بالاتر
به خود بستى ز تار عنكبوتى بس سلاسلها
(امام خمینی)
آنقدر خواهمت اي دوست كه هنگام وداع
. رشكم آيد كه ترا من به خدا بسپارم
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
میگذشتم از میان آبکندی خشک .
از کلام سبزه زاران گوش ها سرشار ،
کوله بار از انعکاس شهرهای دور .
منطق زبر زمین در زیر پا جاری .
یه احساس صمیمی توی خونه ست، که پاهامو به اینجا می کشونهاگه قسمت کنی دنیا تو با من، اگه از قاب چشم من ببینی
مث امنیت آغوش مادر، که قد آرزوی هر دومونه
خدا اینجاست توی خونه ی ما، اگه آینده رو روشن ببینی
یک نفرباز صدا زد سهراب
کفشهایم کو؟
و شاید چند گامی بیراهه رفت ...
مدتی است بر جاده ی هموار میرانیم ...
حرف های نزدیک دارند فرا میرسند ...
خطرناک است !
(دکتر شریعتی)