دلم برايت تنگ شده است !
مي خواهم انقدر اشك بريزم
تا غبار فاصله، از قلبم تميز شوذد.
ولي مي ترسم...
"تهران"،"ونيز" شود!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم برايت تنگ شده است !
مي خواهم انقدر اشك بريزم
تا غبار فاصله، از قلبم تميز شوذد.
ولي مي ترسم...
"تهران"،"ونيز" شود!!!
درین حیرت فلکها نیز دیریست
که میگردند سرگردان دریغا
اکنون که گله سعادتت پر بار است
دست تو ز جام می چرا بی کار است
می خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روزه چنین دشوار است
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم
برف بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد
تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم
نیستم از روان ها بر حذرم ز جان ها
جان نکند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ای آنکه بجز تو هوای به سرم نیست
کسی در نظرم نیست
جز یاد عزیزت کسی همسفرم نیست
مرا یار دگر نیست
تيمار غريبان اثر ذكر جميل است
جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست
درون آمد غمش
از سینه بیرون شد نفس ...
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
ای که در کوچه معشوق ما میگذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
بباد رفت و ازو خواحه هیچ طرف نیست
تا کی گریزی از اجل در ارغنان و ارغنون
در کشکشانت میبرن اناالیه راجعون
نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
كين سر پر هوس شود خاك در سراي تو
واعضان کین جمله در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
دولت صبح اين شمع سعادت پرتو
باز پرسيد خدارا كه به پروانه ي كيست.......؟
تبسم لب ساقی خوش است و خوش تر از آن
خرابی که کند باز چشم فتانش.
شب عاشقان بي دل چه شبي دراز باشد
توبيا كه از اول شب در صبح باز باشد
دلی که آتش عشق تواش بسوزد پاک
ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک ؟
کنون که بر کف گل جام باده صافست
بصد هزار زبان بلبلش در اوصافست
تافته ی حسن ایزدی از رخ خوب احمدی
خضر بقای سرمدی یافته از لقای او
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که بدام اندازد
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
روز عاشورا در آن میدان عشق
کرد رو را جانب ساطان عشق
بارالها این سرم این پیکرم
این علمدار شهید این اکبرم
ما همه ناقصیم و اوست تمام
ابدا ذوالجلال والاکرام
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما;;)
ای گرفته ولایت از تو نظام
چون نبوت به مصطفی شده تام
دیده ی مصطفی به تو روشن شد
شادمان از تو انبیای کرام
مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز
آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد
:-?
در کوی تو عاشقان در آیند و روند
خون جگر از دیده گشایند و روند
ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم
ورنه دگران چو باد آیند و روند
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی بر کن که رنج بیشمار آرد
دارم ز بی همدمی , فریاد من رنگ سکوت ...
رازها در سینه دارم , آشنای راز نیست
تا کی همه مدح خویش گوییم؟
تا چند مراد خویش جوییم؟
مستی بچشم شاهد دلبند ما خوشست
زانرو سپرده اند بمستی زمام ما
اي كه با ما مي نشيني در حقيقت يار باش
سيلي نقدم بزن لوطي صفت غمخوار باش
شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
دلداده را ملامت گـفـتن چه سـود دارد ؟
مي بايد اين نصيحت كردن به دلستانان
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست
به کشته زار جگر تشنگان نداد نمی
(حافظ)
يا رب امان ده تا باز بيند
چشم محبان،روي حبيبان
دُر محبت بر مهر خود نيست
يا رب مبادا كام رقيبان
ناز بو را ناز بو دادم نکرد از ناز بو:-??
ناز او نازم که در نازبویم ناز کرد:x