دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر
کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی
نمایش نسخه قابل چاپ
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر
کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی
ياس بوي مهرباني مي دهد
بوي دوران جواني مي دهد
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشنرایی
ياد آن مرغ بهشتی که غریب آمد و رفت
گفت در کنج قفس چند توان تنها بود
از بهشت آمد و آواز غم وحشی خود
خواند و برخواست که با شوق وطن شیدا بود
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طی
می خور مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش می
يار اگر ننشت با ما نيست جاي اعتراض
پادشاهي كامران بود از گدايي عار داشت
تن در غم روزگار بیداد مده
ما را ز غم گذشتگان یاد مده
دل جز بسر زلف پریزاد مده
بی باده مباش و عمر بر باد مده
هنوزت سپاس اندکی گفته اند..................................زبیور هزاران یکی گفته اند.
دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سرانگیز است .
اما ، بال از جنبش رسته است .