پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
آخرین باری که رفت بوسم کرد ورفت
انگار میدونست حالا حالاها نمیخواد خواهرش ببینه. اره داداشم میگم.
دلم براش یک ذره شده..4 ماه داداش گلم ندیدم. انشا الله هرجا که هست موفق باشه.
داداشی اگر یک روزی اینجا این پیام دیدی بدون دلم واسه تو وانسیه یک ذره شده
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ای دل همه را بیازمودیم و شدیم ........... کشتیم وفا،جفا درودیم و شدیم
فی الجمله چنانچه رفت بودیم و شدیم ................ بسیار بگفتیم و شنودیم و شدیم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
معمار حانیه
آخرین باری که رفت بوسم کرد ورفت
انگار میدونست حالا حالاها نمیخواد خواهرش ببینه. اره داداشم میگم.
دلم براش یک ذره شده..4 ماه داداش گلم ندیدم. انشا الله هرجا که هست موفق باشه.
داداشی اگر یک روزی اینجا این پیام دیدی بدون دلم واسه تو وانسیه یک ذره شده
منم تا حالا ندیدمشون[narahatish][narahatish][narahatish][narahatish]
از اول زندگیم تا الان
آرزوی فقط یه ثانیه قدم زدن[gerye][gerye]
منظورم آبجی
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ab.bb
این جمله خیلی عالی بود.=))
[bihes][bihes][bihes][bihes]
افتضاح دادم...[gerye][gerye]فرمولا رو که قاطی کرده بودن هیـــــــــــــــــــــچ.. .جوابام قلمبه سلمبه در میومد!!!!
مهم اینه که دادمش و خلاص شدم[bihes]الان خیالم راحته چون میدونم بقیم بد دادن...[nishkhand]هرکی از جلسه میومد بیرون:گنـــــــــــــــــ ـــــد زدم![sootzadan]
فقط حوصله ی یه چیزیو ندارم...اینکه بابام تا چند ساعت دیگه میاد خونه..احتمالا هنوز از در وارد نشده میپرسه چیکار کردی؟!
منم اعصاب ندارم توضیح بدم اینم هی ادامه بده...خودمو از رو یه جایی پرت میکنم پایین یا نه الان برم بخوابم بهتره.......!!دشب تو خونه هیچ کس جرات حرف زدن باهامو نداشت...عاااالی بود!گودزیلا بودن خودمو ثابت کردم[nishkhand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز بازم کویر بارون گرفت...تا چشم کار میکرد ابرای بغض گرفته...یه باد مهربون و خنکی در ِگوش همه چیز و همه کس پچ پچی میکرد...میدونستم رحمتی توو راهه.... تمام راه صورتمو بالا گرفتم[shaad] بعد اروم اروم دونه دونه قطره های بارون چکیدن... خاک قدم به قدم تر شد .......و عطری بلند شد .....
چشمام شفا گرفتsh_dokhtar15 [shaad][golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
[bihes][bihes][bihes][bihes]
افتضاح دادم...[gerye][gerye]فرمولا رو که قاطی کرده بودن هیـــــــــــــــــــــچ.. .جوابام قلمبه سلمبه در میومد!!!!
مهم اینه که دادمش و خلاص شدم[bihes]الان خیالم راحته چون میدونم بقیم بد دادن...[nishkhand]هرکی از جلسه میومد بیرون:گنـــــــــــــــــ ـــــد زدم![sootzadan]
فقط حوصله ی یه چیزیو ندارم...اینکه بابام تا چند ساعت دیگه میاد خونه..احتمالا هنوز از در وارد نشده میپرسه چیکار کردی؟!
منم اعصاب ندارم توضیح بدم اینم هی ادامه بده...خودمو از رو یه جایی پرت میکنم پایین یا نه الان برم بخوابم بهتره.......!!دشب تو خونه هیچ کس جرات حرف زدن باهامو نداشت...عاااالی بود!گودزیلا بودن خودمو ثابت کردم[nishkhand]
منم برا یدونه امتحانام همین طور شد!شیمی2
به بچه ها میگفتم چطور بود گفتند مگه بوش نمیاد.[sootzadan]
اون وقت از یکی از بچه ها پرسیدم امتحان چطور بود گفت:وای نگو خرااااااااااب نگو......افتادیم.بعد گذشتو نتایجو که گفتن همین شده بود 19.5 .[taajob][taajob]{shnjavan}{shnjavan}
زیاد به این حرفا حسابی نیس!
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
روز خیلییییییییییییییی خسته کننده ای بود
صبح دانشگاه بودم ساعت 12 رسیدم خونه و مجبور شدم ساعت 1 دوباره راه بیفتم سمت دانشگاه اونم همش به خاطر تحویل یه سی دی مسخره و از همه بد تر من که میخواستم کلاس عصرمو بپیچونم مجبور شدم بمونم[naomidi]
رفتم سی دی رو تحویل استاد دادم به ساعتم نگاه کردم دیدم 2 ساعت مونده به شروع کلاسم[negaran]حوصلمم سر رفته بود تنها هم بودم[narahat]با خودم گفتم میرم یه دوری اطراف دانشکده میزنم.چشمتون روز بد نبینه من این خیابون دانشگاه رو تا تهش رفتم دیدم رسیدم به ایستگاه شهید حقانی اصلا انقدر خسته بودم که اسم خیابونا رو هم نگاه نمیکردم همینطور صاف میرفتم[nishkhand]یهو دیدم وسط اتوبان در اومدم[taajob][nadidan]حتی نمیدونستم کدوم اوتوبانم[nadidan]از کسی هم نمیخواستم بپرسم[sootzadan]فکر کردم همین راهی که اومدمو برگردم ولی دیدم خیلی زیاد اومدم من باید دنبال یه راه کوتاه تر باشم[tafakor]حالا مدیونید فکر کنید ترسیده بودم که گم شده باشما[sootzadan]نه اصلاااااااااااااا[nishkhand]نزدیک دانشگاه یه ساختمون خیلی بلند دارن میسازن نمیدونم چرا ولی انگاری خدایی بود[nadidan]از اتوبان معلوم بود ساختمونه
اتوبانو صاف گرفتم اومدم پایین که برم سمت ساختمون[nishkhand]داشتم سکته میکردم[esteress]یه یه ربع راه اومدم دیدم وارد خیابون میرداماد شدم خیالم راحت شد[khastegi]رفتم داشنگاه دیدم 1 ساعت مونده به کلاسم رفتم نمازخونه خوابیدم نیم ساعت[nishkhand]بعد رفتم سر کلاس فقط خمیازه میکشیدم|-)
استادم اومد یه مشت چرت و پرت فیزیک نوشتو رفت باور کنید خودشم نمیفهمید چی مینویسه[nishkhand]قشنگ از رو جزوه مینوشت ما هم دور از جونتون عین بز نگاش میکردیم[nishkhand]آخر کلاس گفت خب خسته نباشید آخرین سوال دیگه....یهو یکی گفت آخیییییییییییییییییییش[nishkhand]
استاد گفت آخیش رو نشونت میدم[sootzadan]گفت شما ها نمیفهمید دارم سوالای امتحانو میگم بهتون[nishkhand]منم همین طور تو صورتش نگاه کردم گفتم استاد فهمیدن این سوالا پیشکش انقدر سختن که نمیشه حتی حفظشون کرد[khande]کل کلاس رو هوا بود تقریبا[sootzadan]فقط چون با دخترا خوبه نگفت نشونت میدم سوال سختو[nishkhand]
خیلی روز خسته کننده ای بود خدایی الان جنازه ام تازه رسیدم خونه ولی نمیخوابم[nishkhand]
با مامانم قرار گذاشتیم دو تایی فیلم ببینیم[sootzadan][entezar2][alaghemand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سعی کردند ما را دفن کنند غافل از آنکه ما بذر بودیم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
عادت می کنم:
به داشتن چیزی و سپس نداشتنش
به بودن کسی و سپس نبودنش
تنها عادت میکنم...اما فراموش نه!!!sh_dokhtar3