در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينه غزل است
نمایش نسخه قابل چاپ
در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينه غزل است
تو درخت روشنایی ، گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی ، همه شوق ها نثارت
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
كوته نظري باشد رفتن به گلستانها
اگر معروف وعارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمي كند
ما را از منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان
بگشود نافه اي و در آرزو ببست
تو سرو ديدهاي كه كمر بست بر ميان
يا مه چارده كه به سر برنهد كلاه
هر سو نشان عرف راه خدا بگير
دامان آنكه از تو بگيرد تو را بگير
راهي كه نيست ناظر مهر و وفا مرو
دنبال كار مذهب عشق و صفا بگير
در كوي دوست هر چه بجز اوست واگذار
وانگه به صدق هر چه رسد با رضا بگير http://www.parsiblog.com/imgs/yar/r-b.gif
رقيب آزارهــــا فـرمـود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد؟
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل بدور
روزهايي كه بي تو ميگذرد
گرچه با ياد توست ثانيههاش
آرزو باز مي كشد فرياد:
در كنار تو ميگذشت، اي كاش!
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت
تا داروي دردم سبب درمان شد
پستيم بلندي شد و كفر ايمان شد
جان ودل وتن هرسه حجابم بودند
تن دل شد و دل جان شدوجان جانان شد
دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي ارزد
به مي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي ارزد
در نظر بازی با بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
دلداده را ملامت گـفـتن چه سـود دارد ؟
مي بايد اين نصيحت كردن به دلستانان !
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز
زنهار از آن عبادت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است*****همواره مرا کوي خرابات مقام است
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
عشق يعني سالهای عمر سخت
عشق يعني زهر شيرين بخت تلخ
عشق يعني خواستن له له زدن
عشق يعني سوختن پر پر زدن
عشق يعني جام لبریز از شراب
عشق يعني تشنگی يعني سراب
عشق يعني لایق مریم شدن
عشق يعني با خدا همدم شدن
عشق يعني لحظه های بي قرار
عشق يعني صبر يعني انتظار
عشق يعني از سپیده تا سحر
عشقيعني پا نهادن در خطر
عشق يعني لحظه ي ديدار يار
عشق يعني دست در دست نگار
عشق يعني آرزو يعني امید
عشق يعني روشني يعني سپيد
عشق يعني غوطه خوردن بین موج
عشق يعني رد شدن از مرز اوج
@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-
دوست خوبم عليرضا جان قانون مشاعره رو كه مي دوني بايد با آخرين حرف شعر نفر قبلي يه شعري بزاري.
جز آستان توام در جهان پناهي نيست
سر مرا به جز اين در حاله گاهي نيست
تو را کرده مرا عشقت اسیر ----- قسم دار که تا دنیا بود عشقت ز دستانم نگیر
رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقي سيمين تاق بود
دلبرا !بار دگر بر سر ناز آمده اي
از دل ما چه به جا مانده كه باز آمده اي
یاد من دیوانه ,دیوانه کند یادی
دیوانه همان گویم ,دیوانه ی ازادی
خود لذت دیوانه ,درعشق چشیدم من
دیوانه تر از عاشق ,هرگزندیدم من
پس ملك، هردم صد استغفار برد *** گرچه وي را ناقص و جاهل شمرد
با وجود نفي اقرار وجود *** چون علفخوارش تصور كرده بود
بيتجارب، از كيا را علم نيست *** كز علف حيوان تواند كرد زيست
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم / دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم
ما كه در دوره ي خود غير جفا هيچ نديديم
بعد ما هر كه وفا ديد ز ما ياد كند
در ديار سالكان نبود به جز ذكر قنوت
در ديار عاشقان نبود بجز درد سكوت
در ديار نامي نام آوران گشتم همي
مي نياوردم به دستم جز غم هجران دوست
تو با خداي خود انداز كار ودل خوشدار
كه رحم اگر نكند مدّعي خدا بكند
دوست دستنبود به دستم داد و دستم بوي دستنبو گرفت
وه چه دستنبو! كه دستم بوي دست دوست گرفت
تا كي به تمناي وصاله تو يگانه
اشكم شود ار هر مژه چون سيل روانه
هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند