پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نت خوبه آدم حواسش پرت میشه [kootak]
یک دست شدم رفت [bihes] صبح داشتم می رفتم خونه ی داییم که دوقلو داره ، خود داییم رفتن کربلا ، موقعیت خوبی بود ، رفتم با کوچولوها عکس بګیرم [nishkhand] خواهرهای خانم داییمم اومده بودن ، اونا هم همراه یه عالمه کوچولو [sootzadan] کلی عکس ګرفتم مخصوصاً از ترکوندن بادکنکی که توش پر از آب هست ... الان با یه دست توانایی ارسال ندارم عذر [khejalat] ولی خیلی باحال شد بعداً میذارم ، شبیه یک توپ از آب و یک کوزه از آب ، شده [entezar2]
خلاصه تو راه رفتن به خونه ی دایی هم پدر ما میګفتن چرا تو مجالس روضه و غیره رو نمیری؟ [tafakor] و این سبک صحبتا ... منم اصلاً از این مجالس خوشم نمیاد ... خلاصه بعد از ظهر چون خودمون مجلس داشتیم اومدیم خونه ...
یه ربع مونده به شروع جلسه رسیدیم ...
منم سریع حاضر شدم ، تــــــــــــــــــــــــ ـــازه رفتم کمک کنم [nadidan]
رفتم قابلمه ی غذا رو هم بزنم که ته نګیره ... زیاد بود ... به مادرم ګفتم کم کنم؟ مادرم : نه بذار زودتر پخته شه ... کفګیرش چوبی بود ، مادرم ګفتن میخوای یک کفګیر دیګه بدم ؟ من : نه، خوبه ...
دو تا هم زدم تا اون موقع یه 10 نفری اومده بودن ...
یه هو کفګیر خـــــــــــــــــــــیلی الکی شکست ... [taajob]
دست منم رفت تو دیګ داغ ، عملاً متوجه نشدم چی شد دیګه در طی 3 ثانیه من تخم مرغ به دستم زدم ، زیر شیر آب یخ بردم ، ګلاب خالصم ریختم روش ، دم هم نزدم ... یعنی درجا تاول زد [bihes]sh_omomi112sh_omomi12
هیچی دیګه تا آخر نتونستم کمک کنم ، دوست مادرم کمک کردن [sootzadan] منم هی آب سرد میذاشتم تو فریزر میذاشتم رو دستم ، تا انتهای جلسه ...
دیګه جوری شد که در انتهای جلسه دو سه نفر از اقوام متوجه شدن ګفتن کاش دستتو تو آرد سرد میذاشتی ... جالب بود نمیدونستم ، زین پس تو یخچال خونتون آرد بذارین برای مواقع ضروری ، ګفتن نه تاول میزنه نه سوزش داره ...
به اتفاق ګفتن برو درمانګاه ...
با پدرم رفتم ، دکتره یه خانم جوون بود ... می خواست بره سریعاً نسخه پیچید ګفت برو پانسمان بګو تاولاشم بکنن [bihes][ghahr] و رفت ...
دم در اتاقشون یه آقایی بود مثل اینکه دکتر بعدی بودن ...
منم که اصلاً طبق سری قبل که دستمو سوزوندم (دوستان قدیم مطلع هستید[nishkhand] / البته اون سری دست چپ بود) می دونستم نباید تاول رو ترکوند ، باید خودش جذب شه ...
از خانمه وقتی داشت می رفت پرسیدم ، خیلی خشن برخورد کرد ګفت نه باید ترکوند وګرنه عفونت می کنه ! فوقش رژودرم می زنی!
منم ګفتم : چـــــه خـــــشن!!! smilee_new2 (7)
آقاهه خندید ، ازشون پرسیدم نمیشه تاولها رو نترکوند حالا؟sh_omomi14 با لبخند می ګفتن خب تأثیر زیادی نداره و بحث کردیم کمی ... تهش ګفتن موردی نداره [nishkhand]
رفتم برای پانسمان ، کلی سؤال پرسیدم ، خانمه هم با حوصله پاسخ میدادن ، کلاً در بین کلینیک ها ، فقط از همون کلینیک خوشم میاد sh_dokhtar4 خوب پاسخ میدن ، میشه باهشون صحبت کرد ...
خلاصه ګفتن بعد دو ساعت سوزشش میره ، یعنی به قدری می سوخت که فقط تحمل کردم ، پدرم رفتن برای پرداخت هزینه و اینا ...
من که چادرمم سرم نکردم فقط رفتم بیرون ، یه پارک کنارشه ... هیچ کس نبود ، راه میرفتم همینجور ...
چشتون روز بد نبینه ، پدرم اومدن ، من انقدر دستم می سوخت ... که اشکام دراومد [khejalat][nadidan]
پدرم ګفتن : بــــــــــــه چه عجب اشکای شما رو هم دیدیم ، دختره غُد (قُد) ما هم ګریش ګرفت [nishkhand][sootzadan] بعد 10 سال من تو جمع (یعنی جلو پدرم) ګریم ګرفت [nadidan][sootzadan]
پدرم میګفتن بیا بریم ، من میګفتم می خوام راه برم ، هی تو این پارک راه می رفتم ، پدرم میګفتن بیا بریم زشته ... منم می سوخت دستم ، ګفتم : زشت اون افکار مردمه !!! [sootzadan]
می ګفتم خوبه شما دکتر نشدین ، اصلاً بلد نیستین حواس بیمار رو پرت کنین [nishkhand]
حواسمم به اربعین و اینا اصلاً نبود ، دیدم کسی هم نیست ګفتم می خوام آهنګ بذارم ، پدرم ګفتن بذار ، آهنګ خارجی ګذاشتم بلند ، راه میرفتم [nadidan]
ولی موسیقی درمانی بهترین چیزه ، آهنګ ، نفس عمیق ، قدم زدن در پارک ، خیلی مؤثر بود تا حدودی ...
پدرمم اون طرف ایستاده بودن ، یه 20 دقیقه ای راه رفتم ، دیګه خسته شدن ګفتن بیا بریم
رفتیم داروخونه ...
خلاصه ... [nishkhand]
به این نتیجه رسیدم موسیقی درمانی خیلی مؤثره ، الان هم دارم آهنګ ګوش میدم (حالا شاد نه ، حواسم سر جاشه الآن [nadidan]) اومدم اینجا اینا رو هم بنویسم حواسم پرت شه [sootzadan]
و اینکه دستمو پاسنمان کرده نمی دونم چطور لباسمو عوض کنم ، از تو آستینم رد نمیشه smilee_new2 (27)
ولی باز بهتر از اینه که فردا صبح تو قطار ندونم واسه تسکین دردش چی کار کنم ، چون کمپلکس آب سرد نیاز داشتم اونجوری ...حالا تا صبح ساکت میشه دردش [nishkhand]
یا امتحان کتبی ترم دارم نمیدونم چطور باید بنویسم ، شفاهی هم راضی نمیشم چون خراب می کنم :-??
اګه بشه تایپ کنم خوبه[nishkhand] ، مثل الآن ... {thumbs up}
چه طوماری نوشتم sh_dokhtar7
دم در خونه که داشتم میرفتم چند تا از خانم ها منو دیدن ګفتن برای چی با خودت تو پلاستیک آب ریختی می بری ؟ [khande] منم لبخند زدم ګفتم هه دیګه ... [nishkhand]
جالب بود مادرم اولش همش مسخره می کردن منو ، یه بار اومدی کار کنیا [bihes]، تهش که دیدن چی شده ، ګفتن ، اوه ای کاش اصلاً دست نمیزدی و اینا [nishkhand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام به همه[shaad]
اربعین حسینی رو تسلیت میگم به همه.انشالله که سال دیگه همتون این موقع کنار ضریح امام حسین باشید[golrooz]...
....
مدت هاست یه خاطره ی درست و حسابی ننوشتم
یعنی راستشو بخواید اصلا حس نوشتن ندارم
توی ذهنم خیلی اتفاقات هست که باید ثبت بشه
ولی نمیدونم چطوری کنار هم بچینمشون...[negaran]تمرکزمو از دست دادم[labkhand]
خیلی دلم میخواد از اتفاقات روزانه ای که برام هر روز میفته بنویسم..قبلنا خیلی جذاب میتونستم اتفاقات رو کنار هم بچینم ولی الان[negaran]
از این آشفتگی ها که بگذریم...
روزا خیلی تند دارن میگذرن و من خیلی تند دارم میفهمم که چقدر بچه بودم و هستم و این که چقدر دوست دارم در همین بچگی خودم بمونم[shaad]قبلنا یکی بهم میگفت بچه باهاش دعوام میشد بحث میکردم که نه من بچه نیستم[narahatishadid]ولی الان خودم میخوام که بچه بمونم[shaad]آدما که بزرگ میشن مجبورن با یک سری از حقایق تلخ رو به رو بشنsh_dokhtar15
وااااای ببخشید باز من رفتم تو فاز غم[nadidan][sootzadan]
میخواستم از دانشگاه بنویسما این همه چرت و پرت گفتم[sootzadan]
دانشگاهم خوبه سلام میرسونه[sootzadan]این جمله ی مسقره ایه که هر کی ازم میپرسه دانشگاه چطوره بهش اینو میگم[nishkhand]ببخشید خب[nadidan]تقصیر خودم نیست نمیدونم از چیش براتون بگم[nadanestan]به نظرم خیلی مسخره میگذره
تازه با یه نفرم لج افتادم[nadidan]فاز رقابت برداشتیم هی ضد حال میزنیم سر کلاسا به هم[daava]آخرین بارم من حالشو گرفتم[sootzadan]تا حالا جلسه ی بعد چه بلایی سرم بیاره[esteress][nishkhand]و بعد دوباره من سرش بلا بیارم[sootzadan]
این روز ها روز های نزدیک شدن به امتحانات زیبای ترم میباشد[nishkhand]
و حالا منمو این همه کتاب که لمسشونم نکردم تا حالا[sootzadan]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیروز بعداز ظهر ماشینو برداشتم . خیابون خلوت بود . دنده 4رفتم . اهنگ بلند . کیفور شدم خخخ نخندین خو .من روزا عادی یواش میرم دخمل گلیم خخ
بعد رفتم دنبال دوستم .رفتم قلمچی برا مشاوره و اینا
تو بورد عکس ارش (تراز 8000به بالایی) نفر اول بود . با دوستام داشتیم قیافشو مسخره میکردیم و میگفتیم دعوا میکردیم دفه دیه کی کنارشه و اینحرفا ...
همچین ارش میگفتیم انگار پسرخالمونه خخخخ جالبه از نزدیک تاحالا ندیده بودیمش خخخ
بعد یهو صدای زنگ گوشی اومد . یه پسر تو درگاه در نقطه کور وایستاده بود . ج داد . سلام مامان .اره 8000شدم . عکسمم تو بورد زدن !!!!!
ینی اون لحظه ما اب شدیم خخخخ
هنگ کرده بودیم
من فقط برگشتم سمت ماشین و دوستامم اومدن . راه که افتادم . تازه فهمیدیم دیقا چی شده . خفه شدیم بس خندیدیم . اینقد بلند خندیدیم ک صدا اهنگ نمیومد خخخ
دیه یه ساعت تو شهر دور دادیم د گفتیمو خندیدیم
بعد مطمن شدیم ارش خخخخ رفته . ریلکس برگشیم کارنامه گرفتیم خخخخ
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تو کتابخونه .اخر وقت بود . سخت مشغول حل سوالات شیمی بودم . میزم نزدیک در بود
یهو یه صدا بلند پسر اومد از بیرون
به مسول کتابخونه سلام کرد . گفت . میشه بگید فاعزه دخترخالم بیاد .
مسوله پرسید فامیل دخترخالت چیه ؟
گفت نمیدونم !!!!!خخخخخخ
یعنی مفهوم توش موج میزد خخخخ
بسی خندیدم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چه بهتر که چیزی نوشته نشه تا خودش فراموش شهsh_omomi47
امشب بیش از هر شب دیگه ای تصویر پروفایلمو دوست دارم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دنیا تیره و تار شد
و شهر سیاه پوش ؛
میدانی ؛ آخر آفتاب را به خاک و خون کشیده بودند ...
چهل روز، نه ؛ چهل شب از آن واقعه گذشت. اربعین حسینی بر همگان تسلیت باد
با سلام ...
روز اربعین حسینی، برای من یکی از بدترین رزهای سال شاید هم بهترین باشه...چون آخرین روزی بود که پدرم در روی زمین کنار ما زندگی میکرد...هر چند الان جاودانه است ولی جای خالی اش همیشه در خانه ما شدید احساس میشود...ماه های آینده سومین سالگرد پدر عزیزمه...ممنون میشم اگر با فاتحه ای روحش را شاد کنید[golrooz]
http://s1.picofile.com/file/75195046...8%AF%D8%B1.jpg
دستهــــای خشن پــــدرم نرم ترین تکیـــه گاه من در زندگی بود .
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
راست میگن بعضی چیزا قسمته آ... [khanderiz]
تایید کردم الآن یعنی...
تا دم در ماشین رفتم، ولی نشد برم [nadanestan]
بچه ها گفتن زهرا به هر دری زدی تا بری آ، از یک که با خبر شدم درگیر بودم تا 5 و نیم... لیکن نشد...[bihes]
اینم از امروز، نتیجه این شد بشینم درس بخونم واسه دو امتحان فردا [bihes]
خواستم یه چیزی یاد بگیرم نشد...
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام یه اتفاق بد افتاد
با ماشین رفتیم بیرون با مامانم موقع برگشت رفتم سوار شدم استارت زدم و یه صدا از عقب ماشین اومد که شاکککککککککککککککک شوککککککککککک بعد این صدا ها اولش خیلی بلند بود و تبدیل شد به صداهای ریط شک شکک بعد یهو برگشتم نگاه کردم دیدم [taajob][taajob][taajob][taajob][nadidan][nadidan][nadidan]
شیشه پشت خورد خاک شیر شده ریز رییییییییییز وای وای
هنوزم نمیدونم دقیق چه اتفاقی افتاده میگن شاید یکی زده دررفته ولی چیزی از ماشین نبرده بودن !!!
بعدم میگن بخاطر دمای هوا ماشین گرم و سردی افتاده !!!!
اعصابم به کل خرد شده خب شد مامانم پیشم بود هی روحیه میداد اشکال نداره دخترم صدقه ایت عب نداره
حالا من نه اخه چرا من چرا باید این اتفاق میفتاد واس من[daava][daava]sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48 sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48smilee_new 2 (23)smilee_new2 (23)smilee_new2 (23)sh_dokhtar11sh_dokhtar11sh_dokhtar11smilee_new 2 (16)smilee_new2 (16)smilee_new2 (16):-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یعنی یه کارایی دارم میکنم که تو زندگیم بهش زیاد فکر میکردم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم عملیش کنم[shaad]
دارم میرسم به خیلی از اون افکارم
رسیدن به این افکارم رو 90 درصدش رو مدیون بچه های اینجا هستم
از بزگترین عضو تا کوچکترینشون...هر کدوم چیزی رو به من آموختن که...الان میتونم به افکارم برسم[shaad]
خخخخخ یعنی عمرا فهمیده باشید منظورمو[sootzadan]شاید به زودی فهمیدید ولی[cheshmak][nishkhand]
حالا از این بحث های مسخره یا مسقره[sootzadan][nadanestan]که بگذریم
آدما به جایی تو زندگیشون میرسن که فقط دست افراد محدودی بهشون میرسه[nishkhand]انقدره خوبه[shaad][entezar2]
راستی زهرا قربون دستت تو که داری میخونی به جای منم بخون بیا امتحان پس فردای منم بده گناه دارم خدایی[sootzadan]
باز زیاد حرف زدم [sootzadan]اومده بودم بگم هورااااااااااااااااا[khande]وبلاگ جدیدم مبارک[nishkhand]امروز ساختمش[sootzadan]
http://elec-learning.blogfa.com/
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ممنون از هم استاني عزيزم كه با برخورد گرمش تو اولين ديدار من رو مورد لطف قرار داد گرچه اين افتخار رو نداد كه در خدمتش باشيم
ان شاءالله سري هاي بعد