پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چرا؟؟؟
این سوالیه که جدیدا هر روز به دلایل مختلف از خودم میپرسم
ولی امروز این چرا ها خیلی حساس تر شد
و هی داره زندگی حساس تر میشه
و مسائلی که جدیدا میشنوم یکی از یکی حساس ترو عجیب تر
نمیدونم.انقدر همه چیز عجیبه که به همه چی شک کردم
به کار هایی که دارم میکنم...به کار هایی که میخوام انجام بدم...به همه چی شک دارم
جدیدا دیگه به وجود خودمم شک دارم[narahat][nishkhand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
setayesh shb
چرا؟؟؟
این سوالیه که جدیدا هر روز به دلایل مختلف از خودم میپرسم
ولی امروز این چرا ها خیلی حساس تر شد
و هی داره زندگی حساس تر میشه
و مسائلی که جدیدا میشنوم یکی از یکی حساس ترو عجیب تر
نمیدونم.انقدر همه چیز عجیبه که به همه چی شک کردم
به کار هایی که دارم میکنم...به کار هایی که میخوام انجام بدم...به همه چی شک دارم
جدیدا دیگه به وجود خودمم شک دارم[narahat][nishkhand]
کدوم وجود؟[shaad]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز روز خوبی بود
صبح که با استرس رفتم امتحان حفظ قرآن دادم. یکم غلط غولط ناشی از استرس داشتم [sootzadan] ولی خب کلا خوب بود! و بالاخره تموم شد. [labkhand]
بعدش خواستم برم دانشگاه برای کنگره شهدای دانشجو
همین که توی ماشین نشستیم دسته عزداری اومدند کنارمون و تا رد بشن و ماشین بتونه بره یک چهل دقیقه ای معطل شدیم! [bihes]
دو سه نفر کلاسشون به اتمام رسید و دانشگاه نرفته برگشتن خونه! [nishkhand]
خلاصه با تاخیر رفتیم. سالن کاملا اشباع شده بود. پارتی محترم برام یک عدد صندلی در ردیف اساتید [nishkhand] خالی کرد و من رفتم جلوس فرمودم! sh_omomi85
مدعوین سخنرانی کردند. حامد زمانی اومد رفت بخونه کلیپش خراب شد قطع شد، عصبانی شد! و به هرترتیبی بود جمع کردن ماجرا رو! [khanderiz]
کنگره تموم شد
چشمم منور گردید به حاصل زحمات و خون جگر هایی که خوردم، یعنی شماره جدید فصلنامه عزیزم! [nishkhand]
"به به! دست و پنجه ی مدیرش درد نکنه، عجب چیزی شد." [sootzadan] انشالله توی جشنواره مقام میاره و ما حاصل زحماتمون رو میگیریم [dooa]
بعد اومدم خونه. مامانم عجب فسنجونی درست کرده بود! دوتا بشقاب خوردم! sh_omomi97 دستش درد نکنه [tashvigh]
من که زیاد فسنجونی نیستم از این خیلی خوشم اومد.
و تا الان همین.
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چه روز خوبی داشت معصومه.خوش بحالش انشا االله همیشه خوش باشه.[dooa]
من که هر روز صب ساعت 8 از خونه میزنم بیرون ده شب میرم خونه کار هررزوم همینه چیز خاصی هم اتفاق نمیوفته[bihosele]
به جز روزایی که میرم آزمایشگاه شرکت که عالیه با اینکه خسته میشم.[shaad]
در کل بدنیست شکر خدای مهربونم[golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چه سوت و کور و بی روح [bihes]
از همین جا عرض سلام و ارادت دارم خدمت همګی ... [khanderiz]
دیشب اومدم خونه sh_omomi88 ، جز سفرهای قطار هیچی دیګه بهم نمیچسبه تو شهر دیګه smilee_new2 (14) البته نجوم و مواردشم خوبه [nishkhand] بقیه به هیچ دردی نمی خوره sh_omomi96
آخرین خاطره ی قطار که دیروز بود ، تو راه رفتم پیش لوکوموتیوران ، در زدم sh_omomi87 ، ګفتم : سلام ، ببخشید میشه ببینم سیستم لوکوموتیو چه جوریاست؟ sh_omomi14 ، ګفتن : سلام ، البته ، بله بفرمایید ...
رفتم داخل ګفتم : میشه لطف کنید یه مختصر توضیحاتی در ارتباط با سیستم هدایت قطار بدین و ...
ایشون شروع کردن به توضیحات ، منم سوال می پرسیدم [nishkhand]
خلاصه حیف شد عکس نګرفتم [sar dard] و اینکه یه مسافتی رو ننشستم ببینم چه جوری کار می کنه [sootzadan] خیلی تغییر کرده بود ، یادمه قبلا که دیده بودم فقط یه فرمون بزرګ داشت [nishkhand] و لا غیر !!! عاما این بار هیچ فرمونی نداشت [sootzadan] در عوض پر بود از دکمه ... کلا سیستمش دیجیتالی شده بود ، مثل کابین هواپیما ...
بګذریم ...
کوپه ای که من بودم انتهای قطار بود ... منم میرفتم بیرون دقیقاً قسمت انتهایی و از پنجره ریلی که ازش می ګذشتیم رو نګاه می کردم ... یه سره هم یاد لوک خوش شانس و مستربین میفتادم [nishkhand] تخیلیَم خب چیکار کنم؟ [nadidan] تازه یه قسمت مثل در مخفی هم اون بالا داشت مثل این فیلمایی که از بالا می پرن داخل دوئل می کنن [nishkhand] برا خودم خیال پردازی می کردم [nadidan] تو یه ایستګاهی نګه داشتن ، یه آقایی از راه رسیدن ، دیدن داره از سمت در به داخل واګن بخار وارد میشه ، خیلی ګیج مانند خم شدن به این بخارا دست می زدن و یه دست به چونه هی فکر می کردن ، به این حالت :smilee_new2 (26)
بعد از من سوال می پرسیدن ، من پاسخ می دادم ، خلاصه رسید به مکانیک قطار [khande] من یه چند تا سوال هم از مهماندار پرسیده بودم طبق صحبت های لوکوموتیوران ، سوالای اون آقا رو بلد بودم پاسخ بدم از تنظیم باد ترمز و سیستم ګرمایش و اینا ...
هی پرسیدن هی من توضیح دادم ...
تهش داشتن میرفتن ، ګفتن : ببخشید شما این اطلاعات رو از کجا می دونستین؟
من : از لوکوموتیوران ... [nishkhand]
ایشون : درود بر شما sh_omomi1فکر کردم رشته ی تحصیلیتونه ! [khande][sootzadan]
خاطره ی اولم که خیلی خوب بود اولین مرتبه ی غش کردن من بود smilee_new1 (14)sh_omomi112 و جریان جراح زیبایی [nadidan] مصادف با 29 شهریور ماه! در راه رسیدن به مقصد sh_omomi12
دیګه اینجوریا
دیدم اینجا خیلی بی روحه برا خودم خاطره نوشتم sh_dokhtar15
اینم عکس دیروز از راه رسیدن به مشهد (حجمشو کم کردم ، کیفیت پرید [khejalat]) :
http://s1.xum.ir/2014/12/10/IMG_20141209_204908___.jpg
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
واسه اولین بار تو زندگیم دارم روزهای م زخ رف ی رو تجربه میکنم[tafakor][tahavoo]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گرچه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند تا نتونم برم دهاتمون ولی آخرش هم نتونستند ...!
چه بارونیه اینجا
خدایا شکرت
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خدایا من دیروزهایم را باختم
تو با من باش،
فرداهایم را پیروز می شوم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اوم....
همه چی آرومه[nishkhand]