پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیگه از محیط بیمارستان خسته شدم! [narahatishadid]دوست دارم زودتر تموم شه درسم. برم برا ادامه تحصیل رشتمو عوض کنم و برم سراغ پژوهشاتم!
امروزم غیبت کردم. هم حالم خوب نبود هم خسته بودم
عاخه اصن پا قدم من بدجور سبکه !! [bihes]
همه مجردای فک و فامیل هامون ازدواج کردن! [nishkhand]
دیشبم عقد خواهرشوهر کوچولوم بود [taajob]
امیدوارم خوشبخت بشن... [dooa][labkhand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امتحان پشت امتحان[negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز کمیته انظباطی دانشگاه به قدوم من منور شد[sootzadan][bamazegi]http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2815%29.gif
حالا مث اینکه ادامه هم داره[sootzadan]
همه : [taajob]http://www.njavan.com/forum/images/s...%20%289%29.gif
من : [nishkhand][khanderiz][sootzadan][bihes]
نمیدونم چرا کلا بی احساسم [khanderiz] دلیلش اول بنظرم خنده دار بود...[nishkhand] کلی هم موقع توضیح دادن خندم گرفته بود..[khanderiz]جوری که اون بنده خداها برا نخندیدن کلی ATP مصرف کردن [sootzadan]
ماجراا و اتفاقاتشو نمیگم حالا[khanderiz]
خلاصه اینجوریhttp://www.njavan.com/forum/images/s...%20%289%29.gif نشدم... بنظرم یه روند طبیعی بود... هر جا و هر چیزی یه قانونی داره...و اگر بعد از پذیرفتن به هر دلیلی رعایت نشه ( چه حق با تو باشه چه نباشه چه فراموش کرده باشی چه به عمد) باید پاسخگو باشی!
انقد این برام پذیرفته شده هست که امروز با وجود اعتراض های احساسی اطرافیانم.. بیخود و بیجهت کمیته انظباطی رو مقصر ندونستمو جبهه الکی نگرفتم..[nadanestan]البته!!!! من! و کمیته به مذاکره نشستیم[bamazegi][nishkhand] همونطور که من پاسخگو شدم خواستم که اونها هم پاسخگو باشن و حداقل فکری به حال تبصره ها کنن..کلا برا اینم ادامه دار شد[cheshmak]
خلاصه این پذیرش رو مدیون دکتر باقری ( استاد تاریخ علمم) هستم که حتی اگر یه ویرگول در مقاله یا ترجمت جای خودش نباشه شده برای بار هزارو یکم مقالت رو برمیگردونن... و تو یاد میگیری که همیشه باید پایبند چهارچوبی که برا هر جا تعریف میشه باشی...
روز خوبی بود شکر...خوشحالم ازین تجربه[bamazegi][khanderiz].. خیلی ازین مکان شنیده بودم [sootzadan] ولی هرگز فکرشم نمیکردم یروز من بخوام این مکان رو منور کنم[nishkhand][bamazegi][sootzadan]
درکل ادمهای خوبی بودن[shaad][cheshmak][golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همه میان خونه برای تفریح و استراحت منم.. ههه
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز روز خوبی برام نبوده طبق معمول
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز می خواستم بروم گورستان اما نشد ..
امروز خیلی هوای قبر پدربزرگم را داشتم .
از مادرم پرسیدم
حالش خوب بود ؟
چشم هایش شاداب ؟
هنوز بوی یاس می آمد ؟..
بغض کرد ..
و هیچ نگفت ..
امروز نشد بروم ابر کوچک گلویم را در گورستان خالی کنم...
نشد غروب آفتاب را در گورستان ببینم و
دلم آرام بریزد ...
می خواستم بروم و با تمام درختان توت حرف بزنم که سایه بیفکنید بر قبر پدر بزرگ من ..
و بگویم اگر فرشته ها را دیدید بگویید حواسشان باشد..
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
به اندازه کافی این روزا گریه میکنم.
فقط به دعا احتیاج دارم