مکن کاری که بر پا سنگت آیه
جهان با این گشادی تنگت آیه
نمایش نسخه قابل چاپ
مکن کاری که بر پا سنگت آیه
جهان با این گشادی تنگت آیه
تا ز وصف رخ زیبای تو ما دم زده ایم
ورق گل خجل است از ورق دفتر ما
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان امد، وقت است که باز آیی
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی بشکار مگسی می آید
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید باغ صد خاطره خندید
یک همدم با وفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید باغ صد خاطره خندید
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم بدان آمد و معشوقه بکام
من دوست تو را دارم ای دوست تر از جانم / شمع شب تاریکم گنج دل ویرانم
عاشق که ببازد جان او زنده کجا ماند / تو دیر بمان تا من می بازم و می مانم
هرگز این دور گل و لاله نمی خواستم از بخت
که حریفان همه زار از من و من از همه بیزار
هر دم از سینه این خاک دلی زار بنالد
که گلی بودم و بازیچه ی گلچین دل آزار
رقيب آزارهــــا فـرمـود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد؟
در هجر تو گر چشم مرا آب نماند
گو خون جگر ریز که معذور نمانده است
تو ز ناز خود نگنجی در جهان
می خرامی از تکبر هر زمان ...
ناصح بطعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم
ماه درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود ...
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمن بر کن که رنج بیشمار آرد
در كوي نيكنامان مارا گذر ندادند
گر تو نميپسندي تغيير ده قضا را
این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم
ما كه در دوره ي خود غير جفا هيچ نديديم
بعد ما هر كه وفا ديد ز ما ياد كند
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر است
گر کسی بر نا کسی بالا نشیند فخر نیست
روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد ...
دلي كه با سر زلفين او قراري داد -------------------- گمان مبر كه بدان دل قرار باز آيد
چه جورها كه كشيدن بلبلان از وي -------------------- ببوي آنكه دگر نو بهار باز آيد
در فراقت شمع دل افروختم
تا تو رفتی من ز حسرت سوختم ...
ما خود نمي رويم دوان از فقاي كس
آن مي برد كه ما به كمند وي اندريم
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنکه
مغبچه ای ز هر طرف میزندم بچنگ و دف
فاش مي گويم از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
من همانم که شبی، نیمه شبی، درگذار ره تو خانه کنم
گرتو راهم ندهی در حرَمت ،خانهء ساخته ویرانه کنم
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
ايــن موهبــت رسيــــــد ز ميــراث فطـــــــرتم
من به دینش می کنم آهنگ سخت
زان که در دنیای من زد چنگ سخت ...
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد
دگران روند و آيند و تو همچنان كه هستي
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دلت به وصل گل اي بلبل صبا خوش باد
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود;;)
دلداده را ملامت گـفـتن چه سـود دارد ؟
مي بايد اين نصيحت كردن به دلستانان
ناله را هر چند می خواهم که پنهانی کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن ...
نغز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفائی دارد