پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
هنگامی که با تندباد حوادث جهان دست به گریبانی و با سرسختی طوفان زندگی در نبرد
تا می توانی ایستادگی کن
اما آنگه که نه پای رفتنت ماند و نه تاب ایستادن
بنشین و صبر کن
بدان که: طوفانهای زمانه را زمانیست و سختیهای دوران را دورانی
می گذرند و می گذارندت که برخیزی
مهم این است که :
برای برخاستن مهیا باشی
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
"واعظی پرسید از فرزند خویش هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟!
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق، هم عبادت ، هم کلید زندگیست ... گفت : زین معیار اندر شهر ما ، یک مسلمان هست آن هم ارمنیست! "
پروین اعتصامی
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
خواهر حلاج در کوچه بازار نیم رخ پوشده می رفت. مردم او را نکوهش کرده گفتند: زن جماعت نباید نقاب از رخ بردارد. چرا نیم رخ پپوشاندی؟ مگر مردان هیز نمی بینی؟؟؟ گفت:من مردی نمی بینم..... نیم مردی بود در بغداد به نام حلاج، که آن را حکومت زندانی کرده .... و اگر به خاطر اون نبود آن نیم رخ را هم نمی پوشاندمی....
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
مهم نیست زمین خورده باشی....
مهم این است که بعد از زمین خوردن بتوانی بلند شوی
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
فریادهای زده نشده
یواش یواش می شن
چین و چروک رو صورت ..
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
بعضی را باید در لحظه باور کرد
حرف هایشان ، احساسشان و حتی باورهایشان لحظه ایست
حواست باشد اگر بیش از یک لحظه باورشان کردی
در طولانی مدت ، لطمات بزرگی خواهی خورد ...
این کتاب را یکبار نخوانید ! | مهدیه سندیانی
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
وقتی خدا مشکلت رو حل میکنه به تواناییش ایمان داری
وقتی خدا مشکلت رو حل نمی کنه به تواناییت ایمان داره
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
چه قدر دردناک است این مشکل که همیشه برای فرار از دست یک " آدم" به " آدم" دیگری پناه برده ایم ...
اعتیاد به آدم ها بدترین نوع اعتیاد است
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
فرزندان شیطان كه هر یك نامی دارند و هر یك گروه های خود را برای گمراهی نوع بشر هدایت و راهنمایی می كنند به ترتیب زیر هستند.
زوال- برای شركت در نكاح و آمیزش حرام
- قفندر : هر كس چهل روز در خانه اش طنبور نوازد و غیرت را از آن خانه ببرد.
- رها : مانع بیدار شدن برای نماز شب
- متكون : به صورتهای مختلف ظاهر می شود برای فریب انسان ها
- مذهب : به هر شكلی در می آید جز پیامبران و امامان علیهم السلام
- ولهان : وسواس هنگام وضو برمی انگیزد
- اعوذ : صاحب زنا
- مبسوط : صاحب دروغ
- خناس : وعده می دهد و آرزومند می كند و استغفار را از یاد می برد.
و خود ابلیس كه اعمال زشت انسان را در نظرش زیبا جلوه می دهد.
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
در وجود خودمان است
دوای خودمان
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
چودر رویت بخندد گل
مشودر دامش ای بلبل
که برگل اعتمادی نیست
گر حسن جهان دارد
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
خداوندا تو میدانی که انسان بودن وماندن در این دنیا چه دشوار است....
چه زجری میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.....
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
معلمی به شاگردش گفت:
آهای بچه ... گوشتو میگیرم ده بار دور حیاط مدرسه را می گردونم..[narahatishadid].
شاگرد در جواب گفت : آقا اجازه[taane].... تو هم با من میگردی یا به گوشم آویزان خواهی شد؟[soal]
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
همیشه اسیر دیواری هستیم
که از آجر نادانی ها آنرا ساخته ایم.
پاسخ : > ! حرف های تیز ! >
این شعر معرکه است از نظر من ارزش چندبار خوندن داره...
وصف حال همه مون؛
مجلس ترحیم خودم ...
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
روح من قلقلكش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی،
گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است،
خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند
این اواخر دیدند
که هوای دل من
جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی
و کمی روحانی
و بشارت دادم
که سفر نزدیک است
شانس آوردم من،
مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم می گفت:
"من و او چه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او، راز دلم را گفتم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است.!!!!!!!
یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا،
و به من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا،
آن که هر روز پیامش دادم
تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیامد هرگز
آمد آنجا دم در،
با لباس مشکی،
خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت،
هیچ ذکری نفرستاد ولی
و گمان کردم من،
من از او خرده ثوابی، نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می شود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است،
ما بدان جا برویم،
سوگواری بکنیم"
عهد ما نیست ،
به دیدار کسی،کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود،
چه بود؟
آه یادم آمد،
صله مرحومان
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب!!!!!!!!!
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست...