ياد گاران تو اند
رفته اي اينك و هست سبزه وسنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
نمایش نسخه قابل چاپ
ياد گاران تو اند
رفته اي اينك و هست سبزه وسنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
دور از تو مپنـــــــــــدار که هنگام صبوحم
با این جگر سوخته حاجت به کبابست
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده راهم بسته
هر واژه ای
وقتی به گوش میرسد از جانب شما
موسیقی و ترانه و آهنگ میشود
هر نغمه ای
ار پیله چون درآید
پروانه ای شکفته و خوش رنگ میشود
دشتها نام تو را ميگويند
كوهها شعر مرا ميخوانند
كوه بايد شدو ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند
در چشم روز خسته خزیده ست
رویاهای گنگ و تیره خوابی
اکنون دوباره باید از این راه
تنها به سوی خانه بشتابی
يكي عيش گذشته ياد ميكرد
بدان تاريخ دل را شاد مي كرد
دل من در دل شب خواب پروانه شدن ميبيند
مه در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا ميچيند
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شودروزی گلستان غم مخور
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک / بر زبان بود مرا آنچه ترا در دل بود