نمایش نسخه قابل چاپ
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ، دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است ، دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند
این شب هایم پر شده از تردید و دودلی
تردید دارم به آینده ای تلخ
یا پایانی تلخ برای اطرافیان تلخ تلخ تلخ . معنی زندگی این روزهای من پایانی تلخ , یا آینده ای تلخ !!!
آرام دوستت خواهم داشتhttp://gallery.avazak.ir/albums/user...-Love10830.jpg
طوری که حتی خودت هم از این عشق بویی نبری ..!
تنها بودن خیلی بهتر ازبودن با کسی است که
بخواهی دائم خودت را به او یادآوری کنی
تا فراموشت نکند
http://naghmehsara.ir/wp-content/upl...ehsara-535.jpg
یکی بود یکی نبود، دو تا برادر شیطون بودن که به خاطر شیطنت و شلوغیشون یه محل از دستشون شاکی بود...
دیگه هر جا که خرابکاری می شده همه می دونستن زیر سر این دوتاست...
خلاصه ی کار، پدر و مادر این دو نفر صبرشون تموم میشه و کشیش محل رو میارن و میگن: " خواهش می کنیم این بچه های ما رو نصیحت کنید؛ پدر همه رو در آوردن! "
کشیشه میگه: " باشه، ولی یکی یکی بیاریدشون که راحت تر باهاشون صحبت کنم و مشکلی پیش نیاد. "
خلاصه، اول داداش کوچیکه رو میارن.
کشیشه ازش می پرسه: پسرم! آیا میدونی خدا کجاست؟
پسره جوابشو نمیده و همین جور در و دیوار رو نگاه می کنه...
باز ازش می پرسه: "پسر جان! میدونی خدا کجاست؟ "
ولی دوباره پسره به روش نمیاره...
در نهایت دو سه بار کشیشه همین سوالو می پرسه و پسره هم به روش نمیاره...!
آخرش کشیشه شاکی میشه و داد می زنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!
پسره می زنه زیر گریه و به سمت اتاقش فرار می کنه و در رو هم پشتش می بندهhttps://s.yimg.com/ok/u/assets/img/emoticons/emo2.gif!
داداش بزرگه ازش می پرسه: چی شده؟؟؟!!!
پسره میگه: بدبخت شدیم!!
خدا گم شده، همه فکر می کنن ما برش داشتیم
میگویند شب سیاه است من دیدم سیاه تر از جدایی نیست...
میگویند مرگ سخت است اما سخت تر از بیوفایی نیست....
میگویند زهر تلخ است من چشیدم تلخ تر از تنهایی نیست