http://www.youtube.com/watch?v=omJYC...yer_detailpage
البته خودتون متن اوا و آخرش رو ندیده بگیرید.خوب. اگه ابزارش رو داشتین سانسورش کنید به مام یک نسخه بدین
نمایش نسخه قابل چاپ
http://www.youtube.com/watch?v=omJYC...yer_detailpage
البته خودتون متن اوا و آخرش رو ندیده بگیرید.خوب. اگه ابزارش رو داشتین سانسورش کنید به مام یک نسخه بدین
من زندگي را دوست دارم ولي
از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از کشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبانها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زنها مي ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولي ز آئينه مي ترسم!
سلام رادوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم
پس هستم
اينچنين مي گذرد روز و روزگارمن!
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن کسـیه که دوستـش داریم !
امـا .... حقیقـت این ِ که :
از دست دادن خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ؛
و چقدر ارزش داریم !
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره ... !
در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری
شاید که دستی سرخکبودی
گونه های تاریخ را مرهم می نهد
در همین نزدیکی
زیر بار تکرار ثانیه هایی
که مدامچنگ در گریبان هم می زنند
دستی سبز
از طراوت گونه ها ی فقرتیله های بلورین
دلی شکسته راسوال می کند!
شاید که این هجوم کهنه می خواهد
از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده
سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در بادبر خود می لرزند
رابستاند
شاید که آن پر نور ترین ستارهو تمامی ستارگان دیگرکه
در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زندتوهمات نورانی ای
هستندکه در درون با سیاهی آمیخته اندشاید
که اوج لذت این ستاره هابه تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد
کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردندکاش قاصدک ها
هم می توانستند معجزه کنند
آن وقت شاید آن پرنورترین ستارهمی توانست عدالت را
استنشاق کندوشاید
که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفتو دیگر
ثانیه ها دست در گریبان هم نمی کردند.
الان تازه فیلم هایی روکه گذاشتم دیدم که فیلتر شدند تو پست بعدی واستون
فیلتر شکن با یوزر رایگان میذارم(درست استفاده کنی ها)
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانماین شعر،تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانههمیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان،که مرا به یاد تو آورد...
شعری که همیشه با تو بماند.
زانجا که بوسه های تو آن شب شکفت و ریخت
امروز ، شاخه های کهن سر کشیده اند
نقش ترا که پرتو ماه آفریده بود
خورشید ها ربوده و در برکشیده اند
شب در رسید و ، شعله ی گوگردی شفق
بر گور بوسه ها ی تو افروخت آتشی
خورشید تشنه خواست که نو شد به یاد روز
آن بوسه را که ریخته از کام مهوشی
ماندم بر آن مزار و ، شب از دور پر گشود
تک تک برآمد از دل ظلمت ، ستاره ها
خواندم ز دیدگان غم آلود اختران
از آخرین غروب نگاهت اشاره ها
چون برگ مرده ای که درافتد به پای باد
یاد تو با نسیم سبکخیز شب گریخت
وان خنده ای که بر لب تو نقش بسته بود
پژمرد و ، در سیاهی شب چون شکوفه ریخت
دیدم که در نگاه تو جوشید موج اشک
گلبرگ بوسه های تو شد طعمه ی نسیم
دیدم ترا که رفتی و آمد مرا به گوش
آوای پای رهگذری در سکوت و بیم
بی آنکه بر تو راه ببندد ، نگاه من
ای آشنا ! گریختی از من ، گریختی
چون سایه ای که پرتو ماه آفریندش
پیوند خود ز ظلمت شب ها گسیختی
اینجا مزار گمشده ی بوسه های تست
و آن دورتر ، خیال تو بنشسته بی گناه
من مانده ام هنوز در این دشت بی کران
تا از چراغ چشم تو گیرم سراغ راه ...
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانمقضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانمچنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتدتو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانمدلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نهدگــر ره دیـده میافـتـد بــر آن بــــالای فـتـانـمتو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینیو گر نه بـاغبان گویـد که دیگر سرو ننشانمرفیـقـانـم سفر کردند هـر یـاری بـه اقصـاییخلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانمبـه دریـایـی درافـتـادم که پایانـش نـمیبینمکسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانمفـراقـم سـخت میآیـد ولـیـکن صبـر میبـایدکه گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانممپـرسم دوش چون بـودی بـه تاریـکی و تنهاییشب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانمشبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماندبـه گوش هر که در عالـم رسیـد آواز پنـهانمدمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرتمـن آزادی نـمیخـواهـم کـه بـا یـوسـف بـه زندانممن آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورتهـنـوز آواز میآیـد بـه مـعنـی از گـلـستـانـم
"سعدی"
شب چو در بستم و مست از می نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت ... جوابش کردم !دیدی آن تُرک ختا دشمن جان بود مرا ؟گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم ...منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و ... به خوابش کردمدل که خونابه غم بود و جگرگوشه دردبر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مُردن تدریجی بودآن چه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم ...
ای آرزوی اولین گام رسیدن
بر جادههای بیسرانجام رسیدنکار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناکام رسیدنکی میشود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پختهی راه است و من خام رسیدنبر خامیام نام تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام رسیدنهرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام رسیدناز آن کبوترهای بیپروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام رسیدنای کال دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام رسیدنقیصر امین پور
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهی عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدارا
و خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید
تا غنچهی بشکفتهی این باغ که بوید
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
شیخ بهایی
بگذار سر به سینه من ، تا که بشنویآهنگ اشتیاق دلی دردمند راشاید که بیش ازین ، نپسندی به کار عشقآزار این رمیده سر در کمند رابگذار سر به سینه من ، تا بگویمت :اندوه چیست ، عشق کدامست ، غم کجاست ؟بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جانعمری ست در هوای تو از آشیان جداستدلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کامخواهم که جاودانه بنالم به دامنتشاید که جاودانه بمانی کنار منای نازنین – که هیچ وفا نیست با منت –تو ، آسمان آبی آرام و روشنیمن ، چون کبوتری که پرم در هوای تویک شب ستاره های تو را دانه چین کنم !با اشک شرم خویش بریزم به پای توبگذار تا ببوسمت ، ای نوشخند صبحبگذار تا بنوشمت ، ای چشمه شراببیمار خنده های توام ، بیشتر بخند!خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب !
و در آخر، عاشقشم:
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچیدیادم آید كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو،همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن،همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فرو ریخته در آبشاخه ها دست براورده به مهتابشب و صحرا وگل و سنگهمه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر كنلحظه ای چند بر این آب نظر كنآب آیینه عشق گذران استتو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران استباش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی چندی از این شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ندانمسفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانمروز اول كه دل من به تمنای تو پر زدچون كبوتر لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستمتو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو در افتمباز گفتمحذر از عشق ندانمسفر از پیش تو هر گز نتوانم نتوانم
اشكی از شاخه فرو ریختمرغ شب ناله تلخی زد و بگریختاشك در چشم تو لرزیدماه بر عشق تو خندیدیادم آید كه از تو جوابی نشنیدمپای در دامن اندوه كشیدمنگسستمنرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر همنگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر همنكنی دیگر از ان كوچه گذر همبی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل نداردباید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل نداردمن خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل نداردمن عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل نداردباشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل نداردشاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/i...b1/entezar.jpg
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.
گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه …
گفت چگونه ای ؟
گفتم حال خودت را از من می پرسی ؟
کدامین تو؟
من سراپا تو ام !!
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را
بایستهای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
من از این تنهایی
از این که دیر می آیی
از این که روزی به من بگویی
تو به من نمی آیی
می ترسم....
چرا نمی دانی تو
چگونه بی تو زمان میگذرد
بارها این را از خودم می پرسم
من می ترسم...می ترسم...
نگاه کن...که چگونه از قعر شب های تاریک و سیاه...تا اوج سحرآگین رویاها پر کشیدم...
ودر بی کران افق های افسون گر عشق...نقش آهنگ خیالت را کشیدم...
نگاه کن...که چه معصومانه گلبرگ لطیف نگاه پر معنای من...
با موجی از گرمای چشمان پر مهرت شبنم آگین شد...
وشب های پر نورم با مرور صدای جان بخشت عطر آگین شد...
نگاه کن...من بی نهایت های راه پر نقش و نگار عشق را در شعر سبز و پرخروش چشم هایت میبینم...
من بهای این چنین بی دل شدن را از خواندن متن دقیق لبخند هایت می گیرم...
نگاه کن...ذهن بی تابم دم آ دم رنگ آرام حضورت را بر دیوار پیچک خورده قلبم می زند...
برقی از شوق و شرار حس بودن باز بر رنگ سفید پاکی روحم می زند...
زندگی یعنی همین امروز همین حالا
یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا
زندگی یعنی نگاه تو
کوک کردن قلبم با صدای تو
دل دادن به آهنگ دل پاکت
سرور و عشق در فضایی ساکت
زندگی یعنی همین دم
که از دلتنگم
می دانی
از این حسم عشق را می خوانی
زندگی یعنی داشتن قلب پرستو
در این وادی پست و ناهنجار تو در تو
زندگی با دوست داشتن شروع میشه و با دوست داشتن هم تمام میشه ..........................
تنها چیزی که در دنیا به توافق نیازی ندارد ، دوست داشتن است. من شما را دوست دارم ولی شاید شما این را نخواهید.
من عاشق کلمه دوست داشتنم و همیشه افتخار می کنم من شروع کننده عشق باشم................
همه ی خودم را مال تو کرده ام چقدر دنیای تو بزرگ است
هنوز از تنهایی سخن می گویی
چقدر کم هستم!..
http://newstarmusic.persiangig.com/%...%25D9%2587.png
آخر قصه ی ما را همان اول لو دادندهمان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود..کمی این کلمه ها را نصیحت کن تا با من کنار بیایند
بگو تازه شونددوستت دارم ها دیگر فایده ای ندارند!..
چرا ، کلمه دوستت دارم همیشه کارساز بوده.......
اگه باورش داشته باشی و با صداقت این کلمه رو به زبون بیاری زندگی رو زیرو رو می کنه...................
http://www.eletu.ir/wp-content/uploa...1/2zdpsfr2.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
عشق در لحظه ای پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
دوست داشتن با یک سلام شروع می شود و عشق با یک نگاه، دوست داشتن با یکدروغ از بین می رود و عشق با مرگ.
از عشق هرچه بیشتر می شنویم سیرابتر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر.
» شما کدام را ترجیح می دهید؟
عشق یا دوست داشتن
من دوست داشتن را دوست دارم چون همیشگیه.....
تورامن دوست دارم
تا انجاکه ...
تورامن دوست دارم با انکه...
با انکه مثل ماهی در دهانم لیز میخوری
تورا من دوست دارم با انکه هر روز قالبی از یخ بغل داری
تورا من دوست دارم تا انجاکه ...
تا انجاکه ماهی ها در بی ابیشان شنا کنند ...تو رامن دوست دارم
دیوانه نیستم!فقط،فقط طوری "خاص" که دیگران نمی توانند تو را "دوست دارم"
اگه دلت در بند کسی باشه...اگه نگاهت منتظر کسی باشه...اگه همه مردم شهرو شکل اون
ببینی...اگه تو خواب و خیالتم باهاش حرف بزنی...اگه تنها تو اتاقت نشستی و حضورشو در کنارت
احساس می کنی...اگه واسه دیدنش شب و روز رو میشماری...اگه هر روز ضرب دری رو روزای
تقویم می زنی...اگه بی هوا اشک تو چسات پر می شه و می دونی به خاطر دوری از اونه...اگه
حاضری تموم دنیا رو بدی تا یک ساعت کنارش شاد و خوشحال باشی و اگه دوست داری تنها تو
آغوش اون جون بدی.....
خب قطعا این یعنی......[golrooz]
در طول مسیر عشق
لاستیک هایم شدند
پنچر
اما
من
از میخ هایت
نترسیدم
چون لاستیک هایم را
از کویر تایر
تهیه کرده ام[khande]
گفتی
دوستت دارم و من
به خیابان رفتم.
فضای اتاق
برای پرواز کافی نبود.
جمله عجیبیست.....حروف غریبی دارد.....نمی دانمش!!!!!
ناشناخته است......ملموس نیست......
می پرستی ......می خوانی......عبادتش می کنی.....
ولی.....نمی داندش.....نا آشنایی برایش......
دوست داشتن......غریبانه ترین زجه یک روح زخمیست......
که کسی نمیشناسدش......
امروزصفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود
ديگر از هيچكس نمي ترسيدم
گفتني ها راحرف زدم
كودكي ها رومرور كردم
و زمان فراموش شد
كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود
همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...
حتي دل ها هم قدرت اين يكي شدن را نداشتن
من حس ميكردم با تو و كنار تو هستم
نه هزاران كيلومتر دور از تو
امروز باز هم دلتنگي را تجربه كردم
خيلي وقت بودحس دل تنگ شدن نداشتم
زيرا هميشه دل تنگ بودم
امروز خنده هايم بلند بود
و قلبم پر ازشادي
انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود
كاش مي شد هرلحظه با تو بود و با تو خنديد
كاش زندگي دوصفحه داشت
صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من
وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت
وكيبورد هم كار دل را مي كرد
كاش زندگي فقط همين بود فقط همين
كاش مي شدحرف ها رو شست تا صادق مي شدن
كاش مي شداعتماد را تزريق كرد
تا هركس رادوست داري اعتمادش را جلب كني
كاش مي شدفاصله را از بين برد
تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد
اما سخت تراز اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است
و باور اينكه كسي دوستت دارد
كاش مي شدهمه چيز را باور كرد
حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...
اما كاش ميشد هيچ چيز خيال نبود
كاش مي شدهمه چيز را به واقعيت نزديك كرد
كاش همه چيزحقيقت داشت
حتي يك عشق مجازي
می نویسم دوستت دارم...نگو تکراریست،شاید روزی برسد که نباشم تا تکرارش کنم!!!
یادمه
اونقدر گفتم دوست دارم
که فکم در رفت و تو....
تا من با شم دیگه ازین غلطا نکنم[khande]
می نویسم
دوستت دارم
نگو تکراریست
شاید روزی نباشم که تکرارش کنم.
- [golrooz]
- [golrooz]
- [golrooz] [alaghemand] [alaghemand]
تمام عاشقانه هایم را ،
روی همین دیوارِ مجـــازی می نویسم!
از لج تو …
از لج خودم …
که حاضر نبودیم یکبار ،
در واقعـــــــیت به هم بگوییم شان ..!