پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
http://www.uc-njavan.ir/images/kp8b46wjlq5ncfq3i1z.jpg
مشخصات تصویر:
خودروی شهید حسن شفیع زاده که مکان شهادت وی نیز محسوب می شود. / متولد تبریز: 1336.05.28 / شهادت در کردستان بانه: 1366.02.06 / عملیات کربلای 10 / فرمانده توپخانه.
موزه ی شهدای استان آذربایجان شرقی (واقع در تبریز، بلوار استاد شهریار، ابتدای خیابان گلکار)
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
بنام خدای مهربان
(قدری درنگ!):
مرگ
مرگِ ناب؟!
لحظه ی تکرارناپذیرِ زندگیِ زمینیِ انسان . . .
اعجازترین اتفاق نقش بسته بر ضمیر آدمی در زمین.
حادثه ی انتخاب.انتخاب بین بودن و نبودن در خاک و قدمهایت. انتخاب ایثار، تجلّی مبهم فنا به الله.
«لحظه» ی شگفت ایثار، ناب است، مقدس است؛ ارزش مندی آن، بیش از پیش فزونی می یابد در رکن وجود. شگفتا! شیوه و مَنِش ایثار را خواستن خود نیّت اثبات بندگی است در پیشگاه خدای ثارالله؛ بی سر رفتن، بی تن شدن، تکه تکه شدن، پاره پاره شدن و در خاک گم شدن. ایثار وجود در صحن خدای متعال؛ چه لذّتی دارد خود را برای یک نفر قربانی کردن؛ یک نفر. آری یک، تنها معجزه ی بودن هم، همین یک بودن است؛ یک نفری که نقداً، بهایی به ارزش و قامت انسانیّت بپردازد.
الله اکبر.
امروز درافکارِ افرادی غوطه ور شده ام که بزرگترین نعمتِ وجودیِ خود، یعنی زندگی و بودن را به بازی گرفته اند. چگونه می توان و برای چه هدف و آرمانی می توان خود را به میدانِ چنین بازیِ بزرگی کشاند؛ که نه یارای بودنِ مطلق را برای خود می توانی رقم بزنی و نه رفتنِ مطلق را؟! این چنین آواره، سرگردان و متحیر بینِ این دو، به بازی می رقصانی زیبای وجودت را.متحیرم در این رقصِ زیبا! رقصی به وسعتِ درکِ سما و یافتن راه هایِ نفوذ در سماء؛ متحیرم.
«شکّ» ی مرا در خود گرفت! از غوطه ور شدن در باب و خلوت دل عاشقانۀ مردان بزرگ، برای «یقین» خود، باب الشکِّ در من شکل گرفته، باز شد سوی تاریکی.
سوال بزرگی است: تفاوتی هست بین مردن و زندگی در مردن؟ مردنِ مطلق یا زندگیِ پایانِ بودن برای زیبا زیستن؟ زیبا زیستنی بنام شهادت؟کدام؟منبع: از یادداشتهای کارشناس موزه ی شهدای استان آذربایجان شرقی (واقع در تبریز، بلوار استاد شهریار، ابتدای خیابان گلکار) / آبان 1391.
................
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
بنام خدای مهربان
زندگی
زندگیِ ناب؟!
لحظات تکرار ناپذیر زندگیِ زمینیِ انسان، و ثبت و دَرج آن در زمان . . .
نفس کشیدنهای مدام برای بودن و جریان در ابدیّت؛ معجزه ی بودن و زیستن. آیا اعجاز نیست حیات را درک کردن؟! آیا شگفتی نیست رستاخیزِ انسان در زمین؟! . . . آری! نعمت حیات است که انسان را معنا می بخشد.
حادثه ی انتخاب.ا
نتخاب بین انسانیّت و جاهلیّت. انتخاب بین خیر و شرّ. معامله ی بزرگی است ضمیر و جان را به ذات خود رساندن در بستر شرّ؛ به نیکی و خیر رساندن، به قامت رعنای ذات، جریان دادن. تجلّی شفاف فنا به الله. سخت نیست؛ کافی است انسانهای شریف را بجوییم که چگونه ماندگار شدند. منش و رفتارشان را بیابیم که چگونه آوازه تاریخ شدند.
الله اکبر
امروز از «شکّ» در حال عبورم؛ هنوز زمزمه های «یقین» در من کم است، ابراهیم را نیافته ام ولیکن، راه را یافته ام. راه ابراهیم (ع)، راه ایوب (ع)، راه موسی (ع)، راه محمد (ص). آری . . . راهی به درازای سی ساله ی عمرم، اکنون جهت می گیرد. چون هاجری که هزاران بار، صفا را تا مروه دویده و اینک صدای شُرشُر آب زمزم را می شنوم. چون مریمی از کُنج معبد برخواسته، ولی هنوز عیسی را نیافته ام.
من اینک غوّاصم در این میکده ی عمر، ولیکن هنوز ماهی وجود را نیافته ام.متحیرم. «شکّ» مرا تا کجا برد؟! خدا خود به سخن آمد در ضمیرم؛ و در سجده گاه معبد، اکنون بر خویشتن می نگرم. دنیای شگفتی است درونم، درون مبهم مجموع جهان! و . . . کوتاه سخن: چه زیباست رسم شهدا را شناختن! خلوت شهدا را یافتن و در آن غوص کردن. تاریکی نیست! مجموع سخن شیرین است.منبع: از یادداشتهای کارشناس موزه ی شهدای استان آذربایجان شرقی (واقع در تبریز، بلوار استاد شهریار، ابتدای خیابان گلکار) / آبان 1391
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
بنام خدای مهربان
با مادرش کنجکاوانه وارد موزه می شود.
ذهنم محاصره می شود در میان سوالات بزرگِ اندیشمند کوچک!
صورت جنگ؟
نقشه جنگ؟
سواد رزمندگان؟
شیوه ی آذوقه رسانی به رزمندگان؟
شیوه ی جنگیدن رزمندگان در کوههای صعب العبور؟
خواب رزمندگان؟
و . . .
پاسخی در سکوتم گفت: نمی دانم این درد از کجا در تو شروع شد! ولیکن ورود قدومت، به زایشگاه درونی ات مبارک! (که مدام زایش ها در وجودت، تو را به بحران خواهد کشاند تا بزرگت سازد.)
منبع: از یادداشتهای کارشناس موزه ی شهدای استان آذربایجان شرقی (واقع در تبریز، بلوار استاد شهریار، ابتدای خیابان گلکار) / آبان 1391
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
بنام خدای مهربان
عاشـــــقان را بگـــذارید بنالـــــند همه ..................... مصلحت نیست که این زمزمه خاموش شود.
چهره از خاک می گشایند، دستان منتظر؛ . . . در دل آن زمزمه هاست. الله اکبر.
گوش کن! صدای غریب را می شنوی؟ زمزمه ی تاریخ است، تاریخ ظلم؛ تاریخ دفاع مظلومانه. دفاع گلهای نوشکفته ی پرپر شده. صدایی به غربت کربلا و کربلائیان. صدای دلهای رسته از زمین، که اکنون خــاک اسرار آنها را می داند و بس.خاک . . . خاکـی که زبان گشوده اکنون، و شهید خاک شده را تحویل دستان منتظر می دهد.
نشان عجیبی است درکِ انگشتر، پلاک، یادداشتی از آخرین نفسهای بودن . . .
هیهات! شنیدن به فهمیدن چه فاصله ها داشت، درک آن وسیعتر، به سنگینی فکر. ردّ پای ملموس ایثار را می توان دید در خون لکه شده بر صفحه ی کاغذ فرسوده از زیر خاک پیدا شده.
قدری تــأمل باید . . . اندیشه . . . فکر . . . عقل . . . قدری درنگ تا اندیشه در حلقه، دچار محاصره ی باطل نگردد؛ بلکه راه بر تسلسل نهاده سویی بگیرد بر اوج!.
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
بنام خدای مهربانتر از جانم، مهربانتر از وجودم
حقارت!
درک حس حقارت تلخ است از نگاه حقیقت.
نوشته بود: «موزه در برابر فداکاری شهداء قطره ای است در مقابل دریا». ولی پدر من! که این نظر را بر دفتر موزه نوشتی عرض می کنم: قطره هم نیست. اگر قطره آبی را به h2o تجزیه کنیم و هویت واقعی قطره را بسنجیم می گویم یکی از هزاران h و یا o هایی خواهد بود که انجام شد و هنوز هم نفس نگرفته بگوییم قطره آبی زنده است و حرف می زند. نه! . . . نه پدر من! قطره هم حرفی دارد از جانب خود؛ این موزه هنوز لب به سخن نگشوده از باب حقیقت خویش.
یارب مددی تا شرمنده نباشیم همین.1
1/09/1391
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
یارب العالمین شکرت
http://www.uc-njavan.ir/images/8iejy1n0vxmmhwuqw9j2.jpg
پــــــلاک
هویت
برادر و خواهرم چقدر بر هویتت اندیشیدی؟
چقدر بر خود و خود زیبای وجودت تأمل نمودی؟
چقدر قدر می دانی در خفا و ظاهر خویشتن را؟
هویت را در کنار خدا معنا می بخشی یا در حضور مردمان شهر خویش؟
اندکی فکر
سپاس
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
منبع: موزه ی شهدای استان آذربایجان شرقی (واقع در تبریز، بلوار استاد شهریار، ابتدای خیابان گلکار).
پاسخ : موزۀ شهدای آذربایجان شرقی (تبریز)
بنام خدای مهربان
کو فرهادی که تا توانِ جان، تا پای شیرین رفته باشد؟!
کو؟
آوازه را رها کن، و نوای ساز حقیقت را ببین!
تاکنون به عشق فکر کرده اید: از کجا شروع می شود و تا کجا پیش می رود؟!
عشق . . .
اینجا «وظیفه» نیست کار می کند؛ «عشق» است رنگ می دهد بر موزه. آری «عشق» است. اینجا ساعت کاری به زمان «عشق» است نه «وظیفه». محبوس شدن در کار مفهومی ندارد، طلب عشق است آدمی را محصور می کند. محور حقیقت زمزمه ها، رکنِ رفتار شهداست؛ همین.الحمدالله.گنگ بود و مبهم؛ ولی تا بدینجا مرا رساند: تا موزه. گویی رسالتم تمام شد، در اتمام موزه، و یا شروعی دیگر شروع شد در اِکمال موزه. آیا کار «عشق» نبود، حقیقت وجودی موزه؟ یقین دارم کار «وظیفه» که نبوده. نه. . . هرگز. . . هر چه هست از عشق است. حال بر خود بنگر: تا کجا تا پای عشق، صبوری کرده ای! تا کجا پای درد نهانت، بغض ها را ساماندهی کرده ای؟ تا کجا تلخی رنج را فرو نشانده ای؟ تا کجا؟!
در یک کلام: تا کجا عشق ات را به اثبات رسانده ای؟
و موزه ی شهداء، تجلّی عشق 26 ساله ی درون من است؛ نماد روح علیرضاهاست، نشان لطف خداست با مدد دستان مهربان دوستان به همرهی.خدایا شکرت.
منبع: از یادداشتهای کارشناس موزه ی شهدای استان آذربایجان شرقی (واقع در تبریز، بلوار استاد شهریار، ابتدای خیابان گلکار) / آذر 1391