"گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه عمرش از این نیز درگذرد ... عقاب را عمر سی بیش نباشد"
نمایش نسخه قابل چاپ
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
سفر نیازمندان قدم خطا نباشد
همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را
نظری معاف دارند و دوم روا نباشد
به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی
نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد
اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری
به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد
به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت
نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد
اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی
چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد
اگرم تو خون بریزی به قیامتت نگیرم
که میان دوستان این همه ماجرا نباشد
نه حریف مهربانست حریف سست پیمان
که به روز تیرباران سپر بلا نباشد
تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیک
نتو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد
تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد
که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد
دگری همین حکایت بکند که من ولیکن
چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد
سعدی
گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!...
فاضل نظری
گفتم ای فال فروش
لای این بستۀ فال
" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید " هم داری؟
گفت: اگر بود کسی فال فروشی می کرد ؟!
از: احسان پرسا
خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاك كشیـــدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
كه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بود
گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من ، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاری
كه هردو باورمان ز آغـاز ، به یكدگــر نرسیدن بود
اگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا
بهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به كام من
فریبكــار دغلپیشه ، بهانــه اش نشنیـــدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی ، كه كرم كوچك ابریشم
تمام عمر قفــس میبافـت ولی به فكر پریدن بود
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان می آموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم ...
از : ناظم حکمت
رفتار من عادی است...
اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند
از دور میگوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!
اما من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده و
با همان امضا،
همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی
کمی گنگم
گاهی کمی گیجم.. همین ...
قیصر امین پور
یه بار این شعرو گذاشتم تو سایت ولی خیلی دوستش دارم [labkhand]
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!
گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست
شاعر: محمدعلی بهمنی
مرسی الناز خانومhttp://goftomanedini.com/images/smil...9a4b8aa328.gif
من عاشق این شعر سطان حسین منزوی ام http://www.french-georgia.com/gif/GI...Image00192.gif
اتفاقا ویس این شعرو با صدای خودمم دارم
اگه بتونم لینکشو اینجا میزارم
...........
الان تونستم و تقدیم میکنم به همه ی دوستای عزیزمhttp://www.pic4ever.com/images/139fs108574.gif
ببخشید صدام یکم اذیت کننده اسhttp://www.vivaforum.ir/images/smili...ic1/-2-35-.gif
http://ir2up.ir/up19/b9513626874721.mp3