دردهاي من
جامه نيستند
تا ز تن در آورم
چامه و چكامه نيستند
تا به رشته ي سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان بر آورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است
نمایش نسخه قابل چاپ
دردهاي من
جامه نيستند
تا ز تن در آورم
چامه و چكامه نيستند
تا به رشته ي سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان بر آورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است
تورا من چشم در راهم
شبا هنگام....
غــم نادیــده ی دنیــا به خــدا من عاشقم
ای که چشمان تو بینا به خدا مـن عاشقم
سهـــم مـــــن عشـــق تـــو از دنـیا بود
دستــهایم به بلنـــدای دعــا مـــن عاشقم
باوفایی و چه خوب از همه دنیا گذری
ای تو بانــوی دل مـا به خدا من عاشقم
مکتب عشــق که تدریس نمودی در آن
ای که استادی و دانا به خدا من عاشقم
هر شب از عشق تو من خواب روان می بینم
ای غزلهای تو رویا به خدا من عاشقم ...
[taajob]
ما را چه غم که شیخ شبی در میـان جمـع
بــر رویمــان ببـست بـه شـادی در بهشــت
او می گشاید اوکه به لطف و صفای خویش
گـوئی که خـاک طینت مـا را زغـم سـرشت
تو چنان شبنم پاك سحري
نه از آن پاك تري
يارب اين نو گل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب تهي از مهتاب
شب تهي از اختر
ابر خاكستري بي باران
پوشانده آسمان را يكسر
روحی رها سری پر از شیدایی
نایی پر از ترانه
دهانی
گرسنه ی کلام های تازه
هر شب به بر من است و آن مایه نو
یارب تو کلید صبح و در چاه انداز.
تير غــــــــــمزه بر دلم چرا خطــــــا نمي كــــني؟
هزار وعده ميدهي ، يكي وفا نمي كني