من نه آن مستم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
نمایش نسخه قابل چاپ
من نه آن مستم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من مست می نابم هوشیار نخواهم شد
از خواب خوش مستی بیدار نحواهم شد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو ودد ملولم وانسانم آرزوست
منم سرگشته و حیرانت ای دوست
کنم یک باره جان قربانت ای دوست.
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یا رب است
تو به دل هستی و این قوم به گِل میجویند
تــو به جانـستی و این جمع جهانـگردانند
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
باد را مي مانممن به سرگرداني
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش