در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
در این دل خسته من پرنده پر نمیزند
نمایش نسخه قابل چاپ
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
در این دل خسته من پرنده پر نمیزند
دیشب گله زلفت بابادصبا گفتم
گفتاغلطی بگذرزین فکرت سودایی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود / دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
تشبيه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه به اين تنگ دهاني
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نمي باشد...[shaad]
در اين بهار تازه كه گلها شكفته اند
لبخند عشق زن كه شكوفا ببينمت