من دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود
نمایش نسخه قابل چاپ
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود
ديدي كه غم يار دگر باره چه كرد
چون بشد و دلبر و با يار وفادار چه كرد...
در خودم گمشده را دريابم
در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
یارمرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غارتویی خواجه نگه دارمرا
آه ، ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گوئی امید جسم دگر دارم
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد
جز غم كه هزار آفرين بر غم باد
در نیزاری پر از علف ، پر از ماه
کنار پاروهایش خفته قایق
خوابش آبی ، فکر و خیالش آبی
چه سودایی در دل نهفته قایق
قصد صید ملخ میکرد و به صید
ملخ مشغول میبود و غافل بود