یار مارا از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
نمایش نسخه قابل چاپ
یار مارا از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
ترک درویش مکن گر نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
رمز خلقت ، بما نگفت کسی / این حقیقت مپرس ز اهل مجاز
ز نامردمان نرنجید دلم
کز چشم خود هم خطا دیده ام
مرا افسون خود کردی و رفتی
پریشان شد دلم در عشق عشقی
یاد حق بر یاد خود بگزیده اند / کار ابراهیم ادهم کرده اند
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
تا شب زلف تو سر فصل غزل خواني هاست
رندگينامه ي من شرح پريشاني هاست