تا ماه شب عید گرامی بود و دوست
چون رفته عزیزی که همی از سفر آید
نمایش نسخه قابل چاپ
تا ماه شب عید گرامی بود و دوست
چون رفته عزیزی که همی از سفر آید
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
دیگ ز آتش شد سیاه و دودفام
گوشت از سختی چنین ماندست خام
ماکیان را آن فریب از راه برد / راست اندر تله روباه برد
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم توهر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
ادم اورد درین دیر خراب ابادم
" انسان آن چیزی خواهد شد که خود باور دارد!"
من از جوی چون بگذرم برنگردم / چو پژمرده گشتی تو ، دیگر نروئی
یعقوبوار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
تلخی و شیرینی هستی چشید / از حوادث باخبر گردید و رفت