در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به قلب خسته ما پرده پر نمیزند
نمایش نسخه قابل چاپ
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به قلب خسته ما پرده پر نمیزند
يك دم غريق بحر خدا شو گمان مبر
كز آب هفت بحر به يك موي تر شوي
یکی را که عدل است و تدبیر ورای
گرش پای عصمت بلغزد ز جای
به یک خورده مپسند بر وی جفا
بزرگان چه گفتند خذ ما صفا
آنچه که دوران نخرد یکدلیست / آنچه که ایام ندارد ، وفاست
تو را توش هنر مي بايد اندوخت
حديث زندگي مي بايد آموخت
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
يارب مددي ساز که يارم به سلامت
باز آيدو برهاندم از دست ملامت
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی