مي بهشت ننشوم زجام ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت كه مست بوي باشم
نمایش نسخه قابل چاپ
مي بهشت ننشوم زجام ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت كه مست بوي باشم
من چه دانم کان طبیب اندر کجاست؟
میشناسم یک طبیب آنهم خداست
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي انكه وعده باشد در انتظار بوده
همیشه خانه ی بیداد و جور ، آبادست / بساط ماست که ویران ز باد و بارانی است
تو جسم تیره ای ما تابناکیم
تو از خاکی و ما از جان پاکیم
من آن پیرم که شیران را به بازی بر نمی گیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من می کنی بازی
یک شبی آن سفله ی بی ننگ و نام / جست ناگاه از یکی کوتاه بام
باز در آن راه کج بنهاد پای / رفت با اهریمن ناخوب رای
اگر دانی ثواب کاسه لیسی
هی بلیسی هی بلیسی هی بلیسی
اگه اینجوریه پس منم اینو میگممم!!![bamazegi]:
یکی بود یکی نبود[golrooz]کور بشه چشم حسود!!!
در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد